رمان لجبازي دو عاشق11

۱۲۹ بازديد
ميرم سمت بخش نگاه ميكنم دكترا دور تختشن

يكم فكر ميكنم من انيا رو اندازه ارزو دوست دارم در اينصورت بايد يه نقشه اي بچينم كه باهاش عروسي نكنم
دكتر مياد بيرون ميرم سمتش

-:چي شد اقاي دكتر

دكتر:خوش بختانه به هوش اومدن و تا چند ساعت ديگه مياريمشون تو بخش

يه هو يه نقشه اي به ذهنم رسيد بايد يكم صبر كنم تا بياد تو بخش

نه نه دير ميشه احتمال داره يكي بياد

ميرم سمت اتاقشو اروم ميرم داخل

انيا تا منو ميبينه روشو ميكنه اونور

-:به جاي اينكه من با تو قهر كنم تو با من قهر ميكنه

هيچي نگفت منم نشستم بغل تختش خوب حال خودمم زياد خوب نبود

همه نقشرو يراش توضيح دادم و اونم قبول كرد فقط مونده با دكترش صحبت كنم
انيا

اخ اخ تنم درد ميكنه بتركي ارتان با اين كارات منو

برداشته اورده شمال كه چي؟؟؟

خوب همون تهران يه جا گم و گور ميشدم ديگه با

اين كاراش من اخر دق ميكنم الانم اقا رفته با من

خريد كنه

الهي بميرم مامانم چه غصه اي ميخورد

بميري ارتان با اين كارات يه دخترو جاي من دفن

كردن اخه چرا بايد زندگي من انقدر نحس باشه

بايد تا اخر عمرم اينجا تك و تنها زندگي كنم

داشتم گريه ميكردم كه صداي در اومد سريع

اشكامو پاك كردم ارتان اومد جلو بدون اينكه نگام

كنه گفت

ارتان:برات خوردو خوراك خريدم سه تام فيلم خريدم

بشين نگاه كن حوصلت سر نره از خونه ام بيرون

نميري هر كارب داشتي به مش اسد بگو(سرايدار خونه)

براي خودش حرف ميزدو وسايل و جا به جا ميكرد

برگشت نگام كرد

ارتان:حواست...

يكم نگام كرد

ارتان:گريه كردي؟؟

تعجب كردم اين از كجا فهميد من كه اشكامو پاك

كرده بودمو خيلي وقت بود داشتم نگاش ميكردم

يعني هنوز اثار اشك رو چشمامه

داد زد :با توام

با داد ارتان منم شير شدم و با داد و جيغ و گريه گفتم

-:اره گريه كردم چرا نكنم بايدم گريه كنم اخه من

اينجا تك و تنها چي كار كنم من خانوادم و ميخوام

مامان بابام داداشم و ميخوام ميفهمي؟؟؟؟اخه

مگه من چه گناهي كردم اي خدا


ارتان اروم روشو كرد اونورو رفت بيرون


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد