رمان پسر ادم دختر حوا

۹۵ بازديد

موضوع:اجتماعي.طنزو...
مخاطب:نوجوون.جوون.بزرگسال.پير



مقدمه:

مث خوابي
مث آغوش يه مادر
مث لبخند پدر
مث سيب سرخ حوّا
مث شيريني خرما
مث ماهي توي دريا
عاشق و خوش و رها
بگو بارون به
تو رفته
يا تو بارون شدي آروم
مث باروني قشنگي
بشور اين غم ها رو از روم
ميخوام آهوي چشات شم
ميخوام عاشقم شي كم كم
ميخوام از چشام بخوني
دوست دارم باهام بموني

خلاصه:


از كجا بگم!!از چي بگم!!چي ميخواي از زندگيم بدوني؟؟از اين زندگي نكبتيم چي بگم؟؟اره بزار بگم شايد يكم خالي بشم
منم مثل دختراي ديگه پاك و معصوم بودم مگه ميشه وقتي دنيا اومدم گناهكار باشم
منم ادمم مگه چه قدر تحمل دارم
من يه دختر بودم اما به لطف پدرم ازم گرفتن همچيمو گرفتن حتي دختر بودنمو
10سالم بود مامانم براي اعتياد پدرم طلاق گرفت و رفت حتي به منم نگاه نكرد بگه دخترمه بزار مواظبش باشم اما نگفت و رفت
14سالم شد عقلم بيشتر ميرسيد كه بابام منو به خواطره مواد به يه زن هرزه فروخت زندگيم نكبتي بود نكبتي تر شد بايد ميرفتم خودمو حراج ميزاشتم مني كه اهل اينكارا نبودم شدم ادم بده داستان با خودفروشي پول به دست مياوردم و پولشو به اون زنيكه ميديدم و...


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد