رمان فرزند من 17

۸۲ بازديد
اردلان
با تابش نور خورشيد چشمامو باز كردم سر سار ا رو سينم بود سرشو از رو سينم ورداشتم پتو كشيدم رو بدن برهنش 
بلند شدم رفتم طرف حموم سريع يه دوش گرفتم حوله گرفتم دورم از حموم امد بيرون سارا هنوز خواب 
بود
با حوله داشتم موهامو خشك ميكردم گفتم سارا ...سارا جان پاشو صبحونه اماده كن بايد برم مطب
سارا اروم چشماشو باز كرد گفت ساعت چنده 
گفت 8 پاشوو ديگه 
سارا از جاش پاشد ملافه گرفت دورش گفت تو كتري بزار تا من يه دوش بگيرم بيام
با همون حوله از اتاق رفتم بيرون طرف اشپز خونه كتري پر اب كردم گذاشتم رو گاز 
5 سال كه با سارام دكتر زيبايي تو بيمارستان باهاش اشنا شدم زن خوبي خوب كه نه عالي خيلي فهميده است 
به خاطر نازاي از شوهرش جدا شده عاشقش نيستم ولي بهش عادت كردم دوستش دارم تو فكر بودم كه ديدمش از اتاق امد بيرون يه پيراهن بهاري پشت گردني تنش بود موهاي لخت رنگ كردش از خيسي برق ميزد خيلي خوشگل بود چشماي قهوهاي كشيده داشت با بيني متوسط لبهاي قلوهاي اصلا" بهش نميخورد 40 سالش باشه خيلي بهش ميخورد 30 خورده اي هيكل قشنگ پري داشت 
وقتي ديد همينجوري ميخشم يه چشمك بهم زد گفت خوشگل نديدي 
با يه لبخند گفتم تا دلت بخواد ديدم ولي تو يه چي ديگي امد نزديكم نشست رو پام دستاشو قلاب كرد پشت گردنم گفت پس اعتراف ميكني كه خوشگلم
گفتم : من هميشه از زيبايت تعريف كردم 
نا غافل لباشو گذاشت رو لبهام شروع كرد به بوسيدنم منم همراهيش كردم سارا خيلي لوند بود بلند بود يه مرد چه جوري تحريك كنه 
بلند بود يه مرد چه جوري به زانو در بياره 
دماي بدنم زد بالا دستم گذاشتم پشت گردنش بيشتر كشيدمش طرف خودم با ولع همديگر رو ميبوسيديم دستم گذاشتم رو روان پاش كه از دامن زده بود بيرون فشار دادم با صداي سوت كتري از هم دل كنيدم جفتمون نفس نفس ميزديم سارا سرشو گرفت عقب يه نفس عميق كشيد 
امد از رو پام پاش كه نذاشتم 
گفت اردلان دير شده ساعت 9 شد اروم زير گلوش بوسيدم گفتم پس زود باش از رو پام بلند شد گفت امروز عمل داري 
گفتم نه بايد برم مطب غروب يه سر ميرم بيمارستان
سارايه لقمه نو پنير گردو گرفت طرفم گفت: منم بايد برم مطب سر راهت منم برسون هنوز ماشين از مكانيكي نگرفتم
لقمه قورت دادم گفتم اگه كارم تو بيمارستان زود تموم شد ميرم ماشين ميگرم نميخواد خودت بري 
سارا سرشوتكون داد 
چايمو خورد از پشت ميز بلند شدم رفتم تو اتاق تا حاضر بشم 
سارا پشتم امد تو اتاق گفت 
اردلان شب مياي
حوله از دورم باز كردم شلوارم پام كردم گفتم نه باران تنهاست ديشب اينجا بودم ديگه
امد پشتم دست انداخت دور گردن كمرم بوسيد گفت چرا قضيه به باران نميگي 
اون خودش فهميده بهتر نيست خودت بهش بگي ديگه 5سال شده
دستاشو از دور گردنم باز كردم گفت سارا اذيت نكن ديرم شده 
در ضمن دليلي نداره باران از رابطه من و تو رو علنا" بدونه من حداقل هفته 2شب دارم ميام پيشت
سارا : اردلان به خدا پوسيدم تو اين خونه تكو تنها ...خانوادم كه ايران نيستن..... 
خودمم كه مشكل دارم نميتونم يه بچه از خودم داشته باشم من باران دوستش دارم اگه همون 5 سال رابطمون علني كرده بود الان حداقل باران بهم نزديك تر شده بود 
اندازه مادرش نه ولي اندازه يه دوست معمولي روم حسا ب ميكرد
با بغض گفت تو هم كه فقط براي رابطه مياي پيشم 
رفتم كنارش رو تخت نشستم دست انداختم دور شونش كشيدمش تو بغلم گفتم 
عزيزم اين چه حرفي يعني فكر ميكني من فقط به خاطر س ك س
ميام پيش تو 
خودت ميدوني كه خيلي برام عزيزي با ارزشي نميخوان بهت دروغ بگم عاشقت نيستم خودت بهتر ميدوني ولي دوستت دارم تو اين 
5 سال فهميدي كه چقدر دوستت دارم
5سال كه جز تو با هيچ زني نبودم خودت ديگه اين بهتر ميدوني
در مورد علني كردن رابطمون من از خدامه 
ولي ميترسم با بردنت تو اون خونه باران ضربه بخوره
سارا جان من تو اون خونه ب غير از باران به هيچكس محبت نميكنم نميتونم جلو باران انقدر كه تو اين خونه باهات راحتم... راحت باشم
سارا : اردلان باران ديگه بچه كوچلو نيست نميخوام ميونتون بهم بزنم ولي بزار يه ذره ازت دور بشه باران بيش از حد بهت وابستس
من: ميدونم خودم هم ايناي كه ميگي ميدونم ولي باور كن نه من خودم ميتونم ازش دور بشم نه خودش ميتونه 
تو ميگي چيكار كنم 
باران همه زندگي منه تنها يادگار رويا خودت كه بهتر قضيه رويا ميدوني 

سارا گونمو بوسيد گفت نميخواستم ناراحتت كنم عزيزم پاشو دير شد پيرهنم اورد داد دستم تنم كرد
خودش هم دكمهاي لباسو بست كرواتم ورداشت تا برام ببنده دستشو بوسيدم گفتم برو خودت حاظر شو ميبندم
سارا باشه رفت 
رفتم جلو اينه كرواتمو ميزون كردم بستم كتمم پوشيدم شيشه عطر از رو ميز ورداشتم بزنم هميشه از عطر تند تلخ استفاده ميكردم ولي بخاطر باران ديگه استفاده نميكردم بوي عطر تلخ بهش ميخورد سريع نفسش ميگرفت عطر سرد ملايم زد به سارا كه داشت ارايش ميكرد گفتم من تو ماشين منتظرم
سارا: باشه عزيزم 
رفتم تو ماشين تا سارا بياد.... يه ربع بد امد يه كت دامن سورمه اي تنش كرده بود با كفش پاشنه يه سانتي روسري ساتن سرمه ايم رو سرش بود نسبت به سنو سالش خيلي سنگين ميگشت با اينكه سنگين لباس ميپوشيد از رنگ روشن زياد استفاده نمكردولي هميشه شيك بود 
گفتم بريم 
سارا كمربندشو بست گفت اره عزيزم 
ماشين روشن كردم از پاركينگ امدم بيرون 
خونه سارا پاسداران بود 
مطبش هم تجريش بود اول سارا رسوند گفتم اگه كارم زود تموم شد ميرم ماشينو ميگيرم اگه هم نشد فردا ميرم نميخواد خودت بري
سارا باشه فعلا" مواظب خودت باش
توام همينطور خداحافظ
سارا كه رفت تو مطب گاز ماشين گرفتم رفتم طرف مطب خودم 
ماشين تو پاركينگ پارك كردم ر برا نگهبان يه دست تكون دادم سوار اسانسور شدم طبقه 16 زذم مطبم توي برج بود كلا" برج تجاري بود مطب بيشتر دكترا بود البته وكيل دفتر مهندسي هم توش بود در اسانسور باز كردم امدم بيرون در مطب زدم
ابدر چي مطب عمو رحيم در باز كرد سلام اقاي دكتر
سلام عمو رحيم خوبي
شكر خدا خوبيم رفتم تو منشي بلند شد سلام اقاي دكتر 
مطبم طوري بود سالن انتظار بيمار پشت بود فقط ميز منشي جلو ديدم بود رفتم تو اتاقم كه منشي خانوم سعادت پشتم امد تو 
كتم ازم گرفت گفت اقاي دكتر مريضا منتظرن 
ديروز هم
اقاي رستمي امدن مطب شما نبودي 
برگشتم گفتم اقاي رستمي؟ 
خانوم سعادت: بله استاد دخترتون قرار بود جواب ازمايش خانومش براتون بياره
اهان داد جواب ازمايش 
نه
گفت به خودتون ميده 
باشه برو يه ربع بعد مريضا رو بفرست 
چشم اقاي دكتر 
رفت درم پشت سرش بست روپوشم از جالباسي ورداشتم تنم كردم چشمم به عكس باران افتاد يكي از عكساشو كه كنار خودم بود بزرگ قاب كرده بودم زده بودم به ديوار پشت ميز 
من رو صندلي نشسته بودم باران پشت سرم وايساده بود دستاشو حلقه كرده بود دور گردنم
تو عكسش خيلي خوشگل افتاده بود چشماي مشكيش برق ميز يه لبخند خوشگل رو صورتش بود كه چال گونه سمت چپش معلوم بود موهاي فرش فرق كج ريخته بود رو صورتش بقيه موهاشم شال پوشونده بود ه كت شلوار اسپرت توسي تنش بود با هم ست كرده بوديم 
ميخ عكس شده بود باران برام خيلي عزيز بود هست بزرگترين ثروت زندگيم باران با صداي در از عكس چشم ور داشتم گفتم بفرمايد 
تا ساعت 3 يه ريز مريض ويزيت كردم اخرين مريض ويزيت كردم
صداي گوشيم بلند شد گوشي ورداشتم عكس باران افتاده بود جواب دادم جانم باران
سلام بابا خوبي
من: سلام عزيزم خوبم تو چطوري از دانشگاه امدي 
باران: خوبم اره بابا جون يه ساعتي ميشه امدم 
بابا استاد رستمي يه سري برگه بهم داده كه بدم بهت بعدم شماره موبايلتو گرفت 
فكر كنم جواب ازمايش من كه سر در نميارم 
ميخواي برات بيارم مطب 
گفتم : ميدونم عزيزم نه خودم شب ميام خونه 
باران : باشه پس شب ميبينمت 
قربانت عزيزم مواظب خودت باش 
تو هم همين طور باباي فعلا" خداحافظ
گوشي قط كردم صداي تلفن بلند شد گوشي ورداشتم گفتم بله 
منشي: اقاي دكتر يه اقاي امده ميخواد شما رو ببينه ميگه مريض نيست كار شخصي داره
گفتم: اسمش چيه! 
گفت : چند لحظه گوشي 
اقاي....
الو اقاي دكتر اقاي رادان هستن
من: رادان 
بله بفرستش تو ببينم كيه....


هرچي فكر كردم رادان يادم نيومد

صداي در اتاق بلند شد گفتم بفرمايد 
امد تو اتاق تا چهرشو ديدم تما م خاطر ات گذشته امد جلو روم
دوستيم تو امريكا......
تهمت زدنش به رويا..... نخواستن بچش.....
چقدر پير شده بود تمام موهاش يه دست سفيد شده بود ولي هنوز جذابيت چهرشو از دست نداده بود چشماي مشكيش هنوز برق داشت همون برقي كه 20 سال پيش رويا اسير كرد!!
اونم ميخ من بود
از من چشم ورداشت نگاش خورد به عكس پشت سرم 
محو عكس شده بود
صداش بلند شد... دخترته ؟؟؟
من: اره دخترمه 

امد نزديك تر رو صندلي نشست گفت اصلا" شبيه خودت نيست
از پشت ميزم بلند شدم رفتم روبروش رو صندلي نشستم گفتم : اره شبيه مادرشه
يه ذره نگام كرد گفت هيچ تغيري نكردي
من: برعكس تو خيلي پير شدي چيكار كردي با خودت
يه پوز خند زد گفت زمونه باهام نساخت
من: چه جوري پيدام كردي تو اين 20 سال كجا بودي 
مهرداد: پيدا كردن كار زياد سختي نبود حسابي معروف شدي
دوباره نگاش به عكس افتاد بي مقدمه گفت.... دختر من كجاست ؟؟؟
جا خوردم ولي به روي خودم نياوردم .
گفتم از من ميپرسي.
نگام كرد گفت نگو كه نميدوني
شما تو خانوادتون چشم مشكي نداشتيد چشماي دختر خيلي مشكيه 
درست مثل چشماي من 
كلافه شده بودم بعد 20 سال امده بود چي مي خواست عصبي بلند شدم عكس از رو ديوار برداشتم گفتم گير دادي به چشماي دختر من بعد 20 سال برگشتي چيكار... چي ميخواي....
20 سال پيش رابطه ما تموم شده بود.... حالا برا چي برگشتي.... 
اون عصبي بلند شد گفت امدم دخترمو ازت بگيرم 
با يه خنده عصبي گفتم دخترت
اشتباه امدي 
مهرداد : اون دختر منو رويا مگه نه چهره رويا داره با چشماي مشكي من 
پوستش درست مثل من برنزه است
عصبي دستام كوبيدم روميز با داد گفتم خفه شوووووووووووووووو
مهرداد با صداي دادم جا خورد ولي خيلي زود خودشو جمع كرد
در اتاق باز شد عمو رحيم خانوم سعادت امدن تو اتاق 
جفتشو وحشت زده داشت نگام ميكردن
گفتم بيرون جفتتون مرخصيت 
عمورحيم : چيزي شده اقاي دكتر
گفتم نه عمو رحيم ميتونيد بريد 
خانوم سعادت خودم درارو قفل ميكنم مرخصيت 
جفتشو هنوز داشتن با تعجب نگام ميكرد خوب معلوم اولين بار صدام بلند شده 
با داد گفتم: هنوز اينجايت كه 
جفتشون با ترس از اتاق رفتن بيرون
مهرداد :با اون بيچارها چيكار داري
دستمو كشيدم تو موهام عصبي گفتم حرف حسابت چي .... چي ميخواي ....
كي گفته اون دختر تو هان

از بيمارستان پرسيدم گفتن بچه تحويل تو دادن 
رويا بغير تو كسي نداشت 
با يه پوزخند گفتم حالا ياد دخترت افتادي 
تو كه اون نميخواستي تو كه ادعا داشتي اون دختر تو نيست 
با داد گفتم لعنتي يادت رفته با چه ابرو ريزي رويا بردي دكتر ازش ازمايش دن اي گرفتي
تو كه اون بچه ميگفتي حرمزاده 
رويا فرستادي سينه قبرستون 
حالا امدي چيكار ادعا ميكني دخترتو ميخواي 
باران دختر من... حق منه.... عمر منه.... عمر جونيمو پاش گذاشتم ....تمام زندگيمو گذاشتم پاش 
زدم تخت سينه با داد گفتم. باران مال منه دختر منه
مهراد با اخم زل زده بود به ميز روبه روش 
تمام بدنم ا زخشم ميلرزيد دماي بدنم از عصبانيت زده بود بالا 
پار چ اب از رو ميز ورداشتم ريختم تو ليوان تا ته سر كشيدم بلكه از عصبانيتم كم كنه فايده نداشت 
پاي زندگيم وسط بود پاي بچم وسط بود پاي بارانم وسط بود نميتونستم سر سري ازش بگزرم 
دست برد گره كرواتم شل كردم دكمه بالا پيراهنم باز كردم 
مهرداد برگشت طرفم چشماش كاسه خون بود
من اين چشما رو ميشناسم با اين چشما زندگي كردم چشماي بارانه از عصبانيت از اينكه گريه اش ميگيره ولي نميتونه گريه كنه فقط چشماش كاسه خون ميشه حتي يه قطره هم ازش نميچكه
گفت : اردلان هرچي بگي حقمه ولي من دخترم ميخوام اينو تو گوشت فرو كن
گفتم : مهرداد پاتو از زندگي من بكش بيرون يه درصد فكر نكن باران بهت بدم چون عمرا" اين كار بكنم 
مهردا با داد گفت : لامصب نميتونم ميفهمي نميتونم من دخترم ميخوام 20 ساله دارم عذاب ميكشم 20 ساله يه شب خواب راحت ندارم
20 ساله پدرم تو صورتم نگاه نمكنه
نميخوام شكايت كنم ولي اگه اذيت كني به ارواح خاك رويا اينكارو ميكنم 
اسم رويا كه اورد عصبي از پشت ميز بلند شدم يقه پيرهنشو گرفتم گفتم خفه شو حيون اسم رويا به زبون كثيفت نيار
هر غلطي دلت ميخواد بكن باران حتي واقعيتم بفهمه باز طرف منه 
اون منو ول نميكنه بياد طرف تو با داد گفتم فهميدي 
دستامو از يقه پيرهنش كشيد بيرون 
گفت : اردلان بچرخ تا بچرخيم 
بعدم از اتاق رفت بيرون
تمام بدنم شل شده بود سرم از درد داشت منفجر ميشد گوشيه از رو ميز ورداشتم شماره سارا گرفتم 
تا صداشو شنيدم گفتم سارا بيا مطبم زود بيا حالم اصلا" خوب نيست
گوشي از دستم افتاد اتاق دور سرم داشت ميچرخيد حالت تهوع داشتم دستم رفت طرف سرم امدم از پشت ميز بلند شم كه چشمام سياهي رفت ديگه هيچي نفهميدم 


با سردرد اروم چشمامو باز كردم چشمم به مطبم افتاد سرمو برگردوندم سارا ديدم داشت نماز ميخوند 
امدم از جام بلند شد نگام به سرم دستم افتاد دوباره خوابيدم رو كاناپه 

تمام اتفاقات يادم افتاد مهرداد پيداش شده بود 

چيكار كنم.... باران .....

اگه از موضوع با خبر بشه ميخواد چيكار كنه اگه ديگه منو قبول نكنه چي....

اگه بره طرف مهرداد چي .... نه نه نه نه امكان نداره باران فقط مال منه... مال من... باران فقط دختر منه 

خونش باهام يكي نيست ولي من بزرگش كردم باران به من ميگه بابا

اره باران فقط مال منه سرمو تند تند تكون ميدادم تا افكار

مزاحم از سرم بره بيرون 

باران مال منه باران مال منه

با ريختن اب سرد تو صورتم چشمامو با وحشت باز كردم نفس نفس ميزدم سارا ديدم با چشم گريون زل زده بهم 

سارا : چت شده اردلان چرا اينجوري شدي

لبمو با زبونم تر كردم گفتم يه ليوان اب بهم بده 

سارا سريع پاشد يه ليوان اب بهم داد 

كمكم كرد تا بلند شم اب گرفت جلو دهنم تا تهش خوردم عطشم كمتر شد بود دوبار داز كشيدم 

سارا امد كنار شروع كرد به نوازش موهام ميدونست با اين كار اروم ميشم 

اروم گفت اردلان عزيزم نميخواي بگي چت شده

الهي قربونت برم تو كه صبح خوب بودي 

چي شده كه حمله عصبي داشتي 

اگه به موقع نرسيده بودم الان.

هق هق گريه ا ش نزاشت ديگه ادامه بده

دستشو از رو سرم گرفتم تو دستم اروم برگشتم طرفش گفتم چيزي نيست يه خورده حالم بد شده بود الان خوبم 

سارا: اون كي بود امده بود مطبت عمو رحيم ميگفت با هاش دعوات شده بود 

وايييييييي خداي من اين عمو رحيم دهن لق نرفته بود 

برگشتم طرف سارا گفتم مگه عمو رحيم نرفته بود 

سارا: نه وقتي از حال رفتي من تازه رسيده بودم با كمك عمو رحيم گذاشتيمت رو كاناپه بدم من فرستادم بره داروهاتو بگيره الان ديگه پيداش ميشه

سارا نميخواي بگي اون مرد كي بود 

من: ميگم بهت ولي الان نه

بيا اين سرمو از دستم باز كن ميخوام برم دستشوي

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد