رمان فرزند من 18

۱۰۹ بازديد
با گرسنگي شديد از خواب بيدار شدم 
سارا كنارم رو زمين خوابيده بود دستم تو دستش بود اروم دستمو از دستش كشيدم بيرون از جام بلند شدم سر دردم بهتر شده بود يه نگاه به شلوار راحتيم رو كاناپه بود كردم پوشيدم پتو رو سارا مرتب كردم رفتم تو اشپز خونه رفتم سر گاز برنج با مرغ رو گاز بود خواستم برا خودم بكشم با صدا سارا برگشتم 
سارا: گرسنته ؟
نگاش كردم گفتم اره برو بخوابم خودم ميخورم 
امد جلو گفت بده من ميكشم خودمم شام نخوردم بشقاب گذاشتم رو كابينت رفتم روم صندلي ميز ناهارخوري نشستم 
گفتم: تو چرا شام نخوردي 
سارا : گرسنم نبود بهتري 
گفتم اره سر دردم خوب شد 
ديس برنج گذاشت تو ماكرو فر رفت از اشپز خونه بيرون بلند شدم پارچ اب از يخچال اوردم بيرون چشمم به سالاد كاهو اماده افتاد اونم گذاشتم بيرون
سارا امد برگها رو گرفت طرفم گفت پيك فرستاد همون برگهاي كه باران قرار بود بفرسته 
اهان برگها رو گرفتم يه نگاه بهشون كردم 2تا از رگهاي قلب بسته شده بود 
عملش زياد مشكل نبود 
ديس غذا گذاشت رو ميز گفت شروع كن 
حتما" ناهارم نخوردي اره 
ب ا سر گفتم اره برام برنج كشيد يه تيكه مرغم گذاشت روش 
گفت چرا ناهار نخوردي ميگفتي عمو رحيم يه چي برات بگيره 
گفتم انقدر اعصابم خورد بود ديگه به ناهار فكر نكردم
قاشق غذا گذاشتم تو دهنم كه سارا گفت قضيه مربوط به باران اره 
غذا تو دهنم موند به زور قورتش دادم گفتم چطور ؟
تو خواب يه سره با داد ميگفتي باران فقط مال منه ... بارن دختر من حق منه
يه نفس راحت كشيدم فكر ميكردم عمو رحيم حرفامو شنيده به سارا گفته البته خودم قصد داشتم برا سارا جريان تعريف كنم 
سارا قابل اعتماد بود ميدونستم به هيچ كس تا من نخوام حرفي نميزنه بهش خيلي اعتماد داشتم 
گفتم اره بزار غذامو بخوريم يه چيزه خيلي مهم بايد بهت بگم
سرشو تكون داد تا اخر غذا چيزي نگفت غذام كه تموم شد دور دهنم با دستمال پاك كردم از اشپز خون رفتم بيرون يه نگاه به ساعت كردم ساعت 2 نصفه شب بود
رفتم رو كاناپه نشستم با باران از ايران ميرم اره اين جوري بهتر مهرداد هيچ كاري نميكنه
نبايد بزارم مهرداد با باران روبه رو بشه اره ميريم با باران ميرم 
چرا چرتو پرت ميگي مگه الكي ميخواي به باران چي بگي! 
تو با بيمارستان قرار داد داري اين همه مريض كه بهشون وقت عمل دادي با اونا ميخواي چيكار كني 
دانشگاه باران چي ميشه ؟
دست كشيدم تو موهام سفت بردمشون عقب كلافه شده بود 
به سيني چاي كه جلوم بود نگاه كردم سرمو گرفتم بالا سارا ديدم نشسته جلو با نگراني داره نگام ميكنه 
سارا: بگو ببينم چي شده كه انقدر بهم ريختت
من: سارا چيزي كه ميخوام بهت بگم هيچ كس نبايد بفهم به تنها كسي كه اعتماد دارم خود توي به كمكت هم نياز دارم 
سارا كلافه سرشو تكون داد گفت اردلان داري ميترسونيم بگو چي شده ؟ 
يه ذره به چشماي قهوهايش نگاه كردم با يه مكث كوتاه گفتم باران دختر من نيست !
سارا با داد گفت چيييييييييييييي
هيس چرا داد ميزني نصفه شبي 
امد كنارم رو كناپه نشست گفت چي ميگي اردلان باران دختر تو رويا نيست مگه ميشه 
اروم سرمو تكون دادم گفتم باران دختر من نيست
دختر رويا هست 
با لكنت گفت چه جوري دختر ...ت... تو نيست دختر رويا هست.... مگه رويا زن تو نبود
سرمو بلند كردم گفتم رويا هيچ وقت زن من نبود 
با دهن باز داشت نگام ميكرد 
سارا : خودت گفتي عاشق رويا بودي سر زا عشقت مرد
من: اره عاشق رويا بودم هستم ولي هيچ وقت نفهميد كه من عاشقشم رويا هميشه منو مثل برادر نداشتش دوست داشت 
سارا : حالا بد اين همه سال چرا يادت افتاده كه باران دختر نيست اصلا" چرا به زبون مياري درست هم خونت نيست ولي تو جونتو براش ميدي هر كي ندون من خيلي خوب ميدونم تمام زندگيت باران 
من: معلوم كه تمام زندگيم باران حاظر جونم بدم حتي يه درصد هم باران نفهمه من پدرش نيستم 
سارا پدر باران برگشته مهرداد بعد 20 سال برگشته ميگه دخترشو ميخواد
تو اين 20 سال كجا بود ؟
اصلا" تو چرا باران بزرگ كردي ؟
قضيش طولاني برات تعريف ميكنم 

فعلا" نبايد بزارم باران با مهرداد روبرو بشه ميترسم بره همه چي بهش بگه 
ميگه اگه خودم به باران نگم كه پدر واقعيش مهرداد ميره شكايت ميكنه
سارا: مگه الكي اين همه سال بزرگش كردي نمياد تو رو ول كنه بر طرف كسي كه ادعا ميكنه پدر واقعيش هم خونش

اردلان جان نگران هيچي نباش باران اگه واقعيتم بفهمه باز طرف تو هستش 
بارانم تو رو ميپرسته همين جور كه تو اون دوست داري اونم تو رو دوست داره مطمعن باش 
در ضمن رو من همه جوره حساب كن هميشه پشتتم دستم انداختم دور شونش كشيدمش طرف خودم گفتم همه اينا ي كه ميگي ميدونم سارا بازم ميترسم نمي خوام باران چيزي بفهمه موهاشو بوسيدم گفتم مرسي سارا كه هستي هميشه تو بدترين شرايط تو كنارمي واقعا" ممنونم
بعد يه مكث نسبت طولاني گفتم سارا ميخوام باران بفرستم امريكا كارمو كه بكونم منو تو هم با هم ميريم 
چي ميگي اردلان از چي ميخواي فرار كني؟
با عصبانيت گفتم نميفهمي چي ميگم ؛ ميگم مهرداد ميخواد بره شكايت كنه ميخواد باران از من بگير
اگه باران بفهمه من پدرش نيستم!....
با دستام صورتم پوشوندم اروم گفتم اون لحظه؛ لحظه مرگ منه مطمعا" باش ميميرم
واييييييييي ميدوني چه ضربه اي ميخوره سارا بارن من مريضه ميفهمي . استرس.... عصبانيت...شوك .... براش سمه 
تو كه بهتر از بيماري باران با خبري 
چه جوري بزارم از موضوع با خبر بشه 
نه نه نه نه!
امكان نداره نميزارم با عصبانيت گفتم به خدا به جان باران اگه بخواد كاري كنه ميكشمش ...ميكشمش انتقام تمام بلا هاي كه سر رويا اورده ميگيرم به خدا ميگيرممممممممممم
سارا امد نزديكم دستام كه از عصبانيت داشت ميلرزيد گرفت دستش گفت اروم باش عزيزم اروم باش قوربونت برم 
معلوم مهرداد هيچ كاري نميكنه پدر باران فقط توي فقط تو !
معلوم بود از چشماش معلوم بود حرفي هم كه خودش ميزد قبول نداره اون ميدونست مهرداد راحت ميتونه دختر منو از من بگير !
سارا يه ليوان اب داد دستم گفت بيا اينو بخور اروم ميشه بعدم پاشو بريم بخوابيم بهش فكر نكن !
مگه ميشه .... مگه ميشه!
بهش فكر نكرد ليوان ابو خوردم با سارا رفتم تو اتاق




ادامه دارد 


تو مطبم نشسته بود داشتم جواب ازمايش زن استاد رستمي دقيق ميخوندم
زنگ زدم به منشي گفتم شماره اقاي رستمي بگيره !
2مين بعد وصل شد !
سلام جناب رستمي حال شم 
رستمي: سلام اقاي دكتر خوب هستيد با زحمتهاي ما
من: اختيار داريد جناب رستمي تماس گرفتم بگم باران جواب ازمايش برام اورد مطالعه كردم مشكل زياد حادي نيست با بالن حل ميشه اگه بالن جواب نده مجبور به عمل ميشيم
فردا خانومت بيار بيمارستان ميلاد بستري كن من خودم سفارششو ميكنم 
رستمي: واقعا" ممنوم اقاي دكتر اميدوارم بتونم زحماتتون جبران كنم 
من: خواهش ميكنم وظيفست 
رستمي : اختيار داريد پس فردا ميبينمتون 
من: بله به اميد ديدار فعلا" خدا حافظ
رستمي: خدا نگهدار
گوشي قطع كردم ساعت 12 بود ديگه مريض نداشتم كتم پوشيدم از اتاق امدم بيرون
خانوم سعادت من دارم ميرم 
سعادت : خسته نباشيد دكتر منم نيم ساعت ديگه ميرم
سرمو تكون دادم رفتم 
سوار ماشين شدم رفتم طرف دانشگاه باران نيم ساعت ديگه كلاسش تموم ميشد
دم در دانشگاه از ماشين پياده شدم تكيه دادم به ماشين تا باران بياد بيرون
تكو تك بچها از دانشگاه ميومدن بيرون چشمم به در دانشگاه بود با صداي سلام جناب فرد برگشتم اونطرف 
قرباني بود اراش قرباني 
پسر بهترين دوستم محمد قرباني وكيلمم بود 
فاميلم پارس فرد بود بعضيها پارسا صدام ميكردن بضيها هم فرد 
البته خانواده محمد به فرد ميشناختنم 
عينك دوديم از چشمام ورداشتم گفت 
سلام اقا ارش احوال شما 
ممنونم جناب فرد شما خوبي هستيد؟ 
مرسي پسري كه كنارش بود معرفي كرد گفت ايشون امير كياني بهترين دوستم بعد رو به پسر گفت دكتر فرد از دوستان خانوادگي 
پسر دستشو اورد جلو گفت خوشبختم جناب
چهرش برام خيلي اشنا بود 
دستشو گرفتم گفتم همينطور 
رو به ارش گفتم تو كه درست تموم شده اينجا چيكار ميكني؟
ارش : براي گذروند دوره بعدم ميريم تو ليست اساتيد البته اگه قبول كنن
با لبخند گفتم افرين پس همكار شديم 
ارش : با لبخند گفت ما كه به شما نميرسيم اقاي دكتر
زدم به پشتش گفتم ميرسي يه كم تلاش كني از منم ميزني جلوتر! 
محمد چطوره؟ 
ارش خدارو شكر بهتر فعلا" درگير كار ديگه 
ارش: شما اينجا چيكار ميكنيد ؟
اون روبه رو دانشگاه پزشكي كه تدريس ميكنم 
ولي الان امدم دنبال دخترم
ابروهاشو داد بالا گفت دخترتون تو اين دانشگاست 
گفتم اره ترم 2 مهندسي عمران 
در همون حين باران هم از دانشگاه امد بيرون 
براش دست تكون دادم امد طرفم 
باران: سلام جناب دكتر افتخار داديد!
ارش اون پسر با هم برگشتن با باران روبه رو شدن 
با تعجب داشتن همديگر ميدين 
رفتم جلو دست انداختم دور شونه باران 
گفتم باران دختر م! 
رو به باران گفتم ارش پسر عمو محمد هنوز با تعجب داشتن همديگر نگاه ميكرد گفتم هم ديگر ميشناسيد 
باران به خودش امد گفت اره از بچهاي كلاسن 
با هاشون كلاس دارم 
بعدم رو به من گفت واقعا" پسر عمو محمد مينو جونه
با خنده گفتم چي شك داري خودشه 
باران : نه ولي خيلي فرق كرده قبلا " اين جوري نبود 
ارش : شما هم خيلي فرق كردي 
من: اخرين بار كي هم ديگرو ديديد 
جفتشون با هم گفت 7 سال پيش
نم : خوبه حداقل يادتون كي هم ديگرو ديديد
ارش اخرين بار كه ديدمت يه دختر 13 ساله بود 
منم 22 ساله بود الان يادم امد دست گذاشت رو پيشونيش با خنده گفت يادگاريتون هنوز جاش هست 
جاي بخيه كه كمرنگ شده بود
اخ راست ميگه 
با لبخند گفتم اون كار من نبود اگه يادت بياد كار دوستم بود فكر كرد امدي منو به دزدي
من: جريان چي بود؟ 
ارش: رفته بودم دنبالش از مدرسه بيارمش خونمون شما رفته بودي مسافرت باران قرار بود بياد پيش ما 
دوست گرامش با سنگ زد رو صورته بنده 
فكر كرد امدم بدزدمش
جاي پارك نبود وسط خيابون ماشين پارك كرده بود تا باران از مدرسه امد بغلش كردم دويدم طرف ماشين اون موقع 10 سالش بود باران هي داد ميزد منو بزار زمين 


دوستشم از خجالت بنده در امد

منو امير با هم زديم زير خنده باران؛ ارشم داشتن ميخنديدن

با خنده گفتم كدوم دوستت بود 
باران با خنده به ارش نگاه كرد گفت : مهسا بود
امير ارش با هم گفتن: نهههههههههههههههه
ارش رو به امير گفت 
بچگيش يك سرتقي بود با سنگ منو زده بود امدم بود جلو بهم ميگفت اشتباه شد بزار يبار ديگه بزنم تو هنوز زنده اي
جدي امد دوبار با سنگ منو بزنه فراش مدرسه گرفتش 
اينم از الانش
رو به ارش گفتم به بابا سلام برسون ما ديگه بريم 
ارش حتما" 
به ارش امير دست دادم گفتم با اجازه فعلا" باران هم به ارش دست داد به اميرم همينطور 
باران: خداحافظ
به باران گفتم: مهسا نمياد
باران: نه شاهرخ امد دنبالش رفت 
شاهرخ دائي مهسا بود 
باشه
از ارش امير خداحافظي كرديم سوار ماشين شديم براشون بوق زدم حركت كردم 
بارا: واي بابا باور نميشه اين همون ارش باش 
اون ارش خيلي لاغر بود 
بابا: عزيزم ورزشكاري شده هيكلش ديگه اينا همه علائم ورزش
يعني انقدررررررر
باران جان تو ارش تو سن بلوغ ديده بودي پسرا بعد سن بلوغ چهرشون هيكلشون عوض ميشه 
باران امد نزديكم محكم گونم بوسيد گفت بيخيال اردلان عشق 2شب نيومدي خونه بي معرفت دلم برات بدجور تنگيده بودا
برو بشين دختر سرتق وسط خيابون 

دوبار گونم بوسيد با لحن لوسي كه من هلاكش بودم گفت نخير بابامي دو روز نديمدت ميخوام بغلت كنم...بوست كنم
خندم گرفته بود سريع گونش بوس كردم گفتم برو بشين سر جات تا به كشتنمون ندادي 
نشست سر جاش 
گفتم با يه ناهار 2 نفره چطوري؟
باران: پايم اساسييييييييييييييييييييي
پيش به سوي يه ناهار 2نفره با دختر گلم 
رفتم طرف دربند كه نزديك خونه خودمونم بود يه جيگركي خوب ميشناختم گفتم با جيگر چطوري؟ 
باران : عاشقشم خيلي وقته نخوردم 

بپر پايين تا منم بيام
باران رفت پايين منم ماشين پارك كردم رفتم از ماشين پايين به باران گفتم تو همينجا رو اين تخت بشين نيا نزديك دود ش بخوره بهت 
رفتم تو سلام علي اقا 
علي اقا: به اقاي دكتر از اين طرفا 
دست دام بهش گفتم گرفتاريم ديگه 6 سيخ جيگر سفارشي بزن برامون بيرون نشستيم .
علي اقا به روي چشم يه جيگر حساب مخصوص جناب دكتر الان برات ميارم 
سرمو تكون دادم رفتم بيرون باران داشت با گوشيش ور ميرفت رفتم نشستم گوشيشو گذاشت كنار گفت يه خبر 
اخر ماه نامزدي دعوتيم 
ابروهام دادم بالا گفتم نامزدي كي؟
باران: بهار
من: جدي با كي؟؟
باران : استاد مستوفي ميشناسيش !
من: اره پسر خوبيه به سلامتي 

باران: تورو با سارا جون دعوت كرده مياد سارا جون
يه ذره نگاش كردم گفتم اره مياد 
تابلو بود ديگه!
باران همه چي در مورد سارا ميدونست خداروشكر باهاش مشكل نداشت
يعني اصلا" به رو خودش نميورد كه چيزي ميدونه
از اين بابت واقعا" ممنونش بود خيلي عاقلانه فكر ميكرد 
اصلا" اهل بچه بازي نبود. 
در همون حين جيگرارو اورد شروع كرديم به خوردن باران يه سيخ بيشتر نتونست بخوره يه زور يه سيخ ديگه به خوردش دادم 
غذامون خورديم رفتيم طرف خونه 


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد