پنجشنبه ۲۴ مهر ۹۳ ۱۵:۱۶ ۹۲ بازديد
.......................................
_نه.نه.نه.نه.اين غير ممكنه.امكان نداره.
دوباره لپ تاپ رو روشن و خاموش كردم.نه نشد....واي خدا...بهم كمك كن.من قلبم ضعيفه....نزار جوون مرگ بشم.خدايا 1000 تا صلوات نذر ميكنم اگه همش خواب بوده باشه و لپ تاپ درست شده باشه..خدايا قول ميدم بابامو اذيت نكنم...با من اينكارو نكن.....درست نشد......بلند زدم زير گريه.سرمو گذاشتم روي ميز و هوار كشيدم.گوشيم زنگ خورد.جواب دادم.شهلا بود.داد زدم توگوشي.شيون كردم.بيچاره از اون سمت هول شده بود.نميدونست بايد چيكار كنه.
شهلا:چيشده ؟********ه دختر؟گوشام كر شد.خوبي؟
با گريه گفتم:ميگي چيشده؟بيچاره شدم.زندگيم به باد رفت.همه چيزم دود شد رفت روي هوا.حافظه ي لپ تاپم پاك شد.
شهلا با سردرگمي گفت:چي ميگي؟يعني چي حافظه لپ تاپم پاك شد؟كي؟
داد زدم:شــــــــــهلا...هكم كردن...
سكوت كرد.دهن اون هم قفل شده بود...بعد از چند لحظه گفت:الان ميام.
گوشي رو قطع كردم.دوباره سرمو گذاشتم روي ميز و آبغوره گرفتم.نيم ساعت بعد زنگ خونمون به صدا اومد.بدون اينكه بپرسم كيه باز كردم.كسي جز شهلا نميتونست باشه.رفتم توي اتاقم.اون هم اومد.صداي دويدنش به سمت اتاق رو ميشنيدم.درو باز كردو با صداي بلند گفت:زهرمو تركوندي هليا..زود باش توضيح بده چي شده.
درحاليكه گريم آروم تر شده بود گفتم:توي اينترنت بودم.ياهو و فيس بوكم هم باز بودن.داشتم توي فيس بوك دور ميزدم.كه ديدم يه ايميل اومد.بازش كردم.چيزي توش نبود.5 دقيقه نگذشته بود كه ديگه بعدش نميدونم چيشد.خاموش شد.وقتي هم ويندوزبالا اومد هيچي توي لپ تاپم نبود.
شهلا كوبيد روي صورتشو گفت:واي خاك به سرم.يعني همه ي فيلم ها عكسات پاك شد.
بلند داد زدم:اونا به درك تحقيق....تحقيقم....اميدم....پاك شد...
چشماي شهلا به طرز وحشتناكي گشاد شدن.
شهلا:داري با من شوخي ميكني؟
سرمو به سمت بالا تكون دادم يعني نه.
شهلا:فلش؟مموري؟توي اون نريخته بودي؟مطمئنا يه كپي ازش داشتي.
چيزي نگفتم.فقط نگاهش كردم.با گنگي چشم بهم دوخت و گفت:
_بدبخت شدي.
دوباره زدم زير گريه.اومد آرومم كنه.مونده بودم بايد چيكار كنم.كاشكي زودتر واسه ي استاد ايميلش ميكردم.كاشكي ديشب قلم پام خورد ميشد نميرفتم جشن به جاش اين كوفتي رو ميفرستادم واسه استاد.دلم ميخواست يكي رو خفه كنم و اون يه نفر هم بدون شك شروين بود كه از صبح تا الان روانيم كرده بود از بس زنگ زده بود و معذرت خواسته بود.لعنت به من.
شهلا:گريه نكن عزيزم.حالا نميدوني كي هكت كرده؟
_نه.
دماغمو بالا كشيدم.
شهلا چهره ي متفكري به خودش گرفت و گفت:بايد فكرامون رو بريزيم روي هم.امروز تازه شنبه اس.تا چهارشنبه 3 روز فرصت مفيد داريم.
روشو كرد سمت من و گفت:ببينم صفحه هاي اينترنتي با كتاب هايي كه ازشون استفاده كردي رو داري؟
چشمامو دوختم به لپ تاپ.سرشو با افسوس تكون داد.ناگهان ياد يه چيزي افتادم.داد زدم:
_شايان...آره شايان داشت.اون روز كه رفته بودم تا بهم كمك كنه.همه ي صفحات اينترنتي رو ريختم توي كامپيوتر اون.
شهلا دستاشو با هيجان كوبيد به هم و گفت:پس همه چي درست شد.
افسرده گفتم:چطوري ميتوني بگي همه چيز درست شد؟ميدوني من چقدر براي تنظيم اون صفحات و مرتب كردن نوشته ها وقت صرف كرده بودم؟حالا در طي سه روز و در حالي كه دانشگاه هم ميام چطوري ميخوام دوباره اونو درست كنم؟اگر هم بتونم مطمئنن مثل اولش نميشه.
شهلا:الان اينا مهم نيست.سريع يه زنگ به شايان بزن ببين اصلا صفحات رو نگه داشته يا نه؟
شايان پسر تنها خاله ام بود.دو تا برادر بودن.اون فرزند اول بود كه 19 سال داشت.دوسال از من كوچيكتر بود.رشته ي علوم كامپيوتر رو ميخوند.من هم روان شناسي ميخوندم.خيلي باهوش بود براي همين توي تحقيقم از اون كمك گرفتم.برادر كوچيكش كه اول دبيرستان رو ميخوند شهروز بود.اون هم پسر كنجكاوي بود.گوشي رو برداشتم و بهش زنگ زدم.آهنگ پيشواز كيتارو رو گذاشته بود.
_سلام به دختر خاله ي بي معرفت.
_سلام شايان.كــــــمك ميخوام.
با خون سردي گفت:چيز عجيبي نيست.خودم ميدونستم.تو جز براي كمك گرفتن از من به دليل ديگه اي زنگ نميزني.
_خب حالا اينا رو بيخيال.يادت مياد واسه ي تحقيقم اومدم خونتون؟
_آره.
_واسه ي تحقيقام روي صفحه ي دسكتاپت يه پوشه درست كردي.هنوز داريشون؟
يكم فكر كردو گفت:ميدوني كه وضعيت صفحه ي دسكتاپ من چه طوريه.هيچ چيزي رو پاك نميكنم.پس اونم هست.
نفس راحتي كشيدم.
_خونه اي؟
_آره چطور؟
_تا چهارشنبه شديدا به كمكت احتياج دارم.تحقيقم پاك شده.
..........................................سركلاس نشسته بودم.اين درس رو اون پسره هم برداشته بود.سهيل رجبي.هنوز وارد كلاس نشده بود.اولين نفري بودم كه اومده بودم توي كلاس.دو روز از اون اتفاق شوم ميگذشت.شايان و شهلا خيلي بهم كمك كردند.تونستم يه تحقيق مزخرف رو آماده كنم.امروز سه شنبه بود و تا فردا بايد مقاله رو به استاد ميرسوندم.هيچ اميدي براي اينكه مقالم اول بشه نداشتم.سهيل جلوي در نگاهي به من انداخت و وارد شد.درست صندلي سمت راست من نشست.پشت سرش بچه هاي ديگه هم وارد شدن.توي اين كلاس تنها بودم و هيچ كدوم از دوستاي صميميم نبودن.
_مقاله تون در چه حاله؟به سهيل نگاه كردم.لبخندي اجباري زدم و گفتم:_خوبه.خواستم بيام سلام رسوند.نيشخندي زد و گفت:سلام منو هم بهش برسونين.نميدونم چرا.ولي روي لبخند و چشاش ميخكوب شدم.......نكنه!.....خودشه...مطمئن م كار خود موزمارشه.
با همون لبخند گفت:_خانم طراوت حواستون كجاست؟چشمامو ريز كردم و گفتم:تو....كار توا....ميدونم كار خودته...
جزوه رو جلوش بازكرد.همون لحظه استاد هم اومد.بيخيال گفت:_نميدونم در مورد چي حرف ميزنيد.ولي اميدوارم بتونيد طي اين مدت كم تحقيق خوبي بسازيدديگه مطمئن شدم كار خودشه....اصلا ازش بعيد نبود.خشمگين نگاهش كردم و مشت محكمي روي ميز كوبيدم كه باعث شد همه با تعجب منو نگاه كنن.خنده ي مسخره اي كردم و رو به استاد گفتم:ببخشيد استاد.و با لحني آروم خطاب به سهيل گفتم:مواظب باش من هم اين بلا رو سرت نيارم.چون آروم نميشينم.پوزخندي زد:بچه اي واسه اينكارا._بهت توصيه ميكنم ديگه هيچوقت از كامپيوترت به اينترنت وصل نشي.
..............
بعد از كلاس اومدم بيرون و به شهلا زنگ زدم._بله؟_شهلا حدس ميزنم كار كي باشه؟_چي؟_فكر ميكنم بدونم كي لپ تاپمو هك كرد؟با تعجب گفت:كي؟_رجبي_نــــــــــــــــه_آره_نه بابا.مگه ميشه؟_آره ميشه.اين تحقيق براي منو اون چون سر لج و لجبازي بود خيلي مهم حساب ميشد.من شك ندارم اگه ميتونست حتي ميمومد خونه مون و لپ تاپ و هرچي كه مربوط به مقاله بود رو داغون ميكرد.شهلا كه توي شوك رفته بود گفت:حالا ميخواي چيكار كني؟دستمو گذاشتم جلوي دهنم و در حاليكه به سمت بوفه ميرفتم گفتم:نميدونم...گيج شدم...به پليس كه نميخوام چيزي بگم.ولي من اين پسرو به همين راحتي ول نميكنم._پس ديگه كاري نميتوني بكني.با لبخندي مرموز گفتم:درسته كه من نميتونم هك كنم...ولي براش مثل كابوس شبانه ميشم.كاري ميكنم واسه خودش عزاداري كنه.شك ندارم يه نمونه از مقالمو برداشته._فكري داري؟_فردا ميرم شركت سايبري ايران. بايد مقابله به مثل كنم تا دلم آروم بشه._چـــــــــــــي؟جيغي كشيد كه تا دو روز گوش من در حال وز وز كردن بود.شب مقاله رو با همه ي كمبود هاش براي استاد ايميل كردم.درسته فردا روز آخرش بود.ولي وقتي كار ديگه اي نميتونستم بكنم همين بهتر كه زودتر ارسالش كردم و خيالم راحت شد.در لپ تاپ رو بستم و روي تخت دراز كشيدم.از فردا شروع ميكنم.
..............