رمان پارتي دردسر ساز7

۱۱۴ بازديد
با خوشحالي بهمون نگاه كرد و يكي زد پس كله نازي
نازي با تعجب دستش و گذاشت پشت سرش و به آوا نگاه كرد
-چرا ميزني؟
-سه ساعته من و بيرون داري ميگردوني و چرت و پرت تحويلم ميدي خوب ميمردي از اول بگي اينا ميخوان چيكار كنن؟
پريسا يكي محكم كوبوند تو سر آوا و گفت
-صد بار گفتم تو سر اين بچه نزن تمام سلولاي خاكستري مغزش پوكيد
آوا با خشم نگاش كرد و گفت
-پريســــــــا
پري با خونسردي بهش نگاه كرد و گفت
-مرگ پريسا
آوا نايلون خريدي كه دستش بود و پرت كرد سمت سرش كه پري جا خالي داد و خورد تو سر من
خيلي خونسرد فقط زل زدم تو چشم هاي آوا و نگاش كردم
پسرا ريز ريز ميخنديدن
آوا خودش ميدونست وقتي من اين شكلي ميشم سريع بايد بگه غلط كردم
واسه همين با مظلوميت گفت
-غلط كردمممم
بعدشم و نيشش شل شد
با لبخند رفتم طرفش فكر كرد الان ميخوام بغلش كنم
نزديكش كه شدم يكي خوابوندم تو صورتش
اخ بلندي گفت و با پاش زد پشت پام
منم نامردي نكردم و با مشت خوابوندم تو شكمش
ديگه فكر كنم بچه نفله شده بود همه داشتن بهمون ميخنديدن
آوا مثل بدبختا نگامون كرد و روي زمين چهار زانو نشست و گفت
-وا عجب تولد باحالي مرسي آخه چرا اينقدر شرمنده ام ميكنيد به خدا راضي به زحمت نبودم
بهم نگاه كرد و چشم غره اي رفت
درسا رفت طرفش و بلندش كرد و با خودش كشوندتش به سمت اتاق من تا آمادش كنه
دستي به موهام كه بهم ريخته بود شيدم و به پسرا نگاه كردم كه داشتن بهم نگاه ميكردن
لبخندي زدم و رو به نازي گفتم
-بيشور به خاطر تو آوا رو زدمش ها.....
نازي لباش و برچيد و گفت
-خوب اول اون من و زد
اداش و در اوردم و گفتم
-بدبخت خوب يكم از خودت دفاع كن فردا پس فردا كه با فريد دعوات شد من و پري نيستيم بيايم بزنيمش ها
پريسا در تاييد حرف من گفت
-راست ميگه ديگه...دختره چلمن
به پري نگاه كردم و چشمكي زدم كه نازي متوجه نشد اونم فهميد و پياز داغش و زياد كرد
-نه جدي نازي خيلي دست و پا چلفتي هستي ها .... بابا اينقدر ضعيف نباش يكمي از من و سارا ياد بگير
نازي با اخم نگامون كرد و گفت
-خيلي بيشوريد
بعدم رفتم تو اتاقم و در و محكم بست
من و پريسا بهم نگاهي كرديم و پقي زديم زير خنده
دستمو اوردم بالا و پريسام آورد بالا و محكم بهم كوبونديمشون و خنديديم
با صداي فريد به طرفش برگشتيم
-نه واقعا قصدتون چي بود اينا رو اينجوري اذيت كرديد؟
پريسا دستمو گرفت و رو مبل روبه روي پسرا نشستيم
-قصد خاصي نداشتيم فقط يكمم كرم خونمون اومده بود پايين گفتيم ببريمش بالا
پريسا-نه ولي بايد رو اين نازي كار كرد هي زرت زرت يا ميزنه زير گريه يا مثل مونگلا واميسته نگاه ميكنه
فريد سوييچ ماشينش و پرت كرد طرف پريسا كه افتاد كنارش
پريسا-هووووي فريد من نازي نيستم ها ميگيرم ميزنمت
فريد اداي دخترونه اي در اورد و گفت
-واي واي تورو خدا من و نكش
ميلاد به پريسا نگاه كرد و لبخند زد
تازه چشمم افتاد به بابك كه سپهر تو بغلش بود و داشت با گوشيش ور ميرفت و اصلا حواسسش بهم نبود
همونجور كه نشسته بودم روبه سپهر گفتم
-آقا سپهر؟
برگشت طرفم و وقتي من و ديد خنديد و گفت
-ماما
-چه عجـــــب يادت اومد ماهم هستيم،بيا اينجا
دستامو دراز كردم
فريد گذاشتش رو زمين بلند شدو با تاتي تاتي اومد طرفم
بلندش كرد و رو پام نشوندمش و يه بوش محكم از لپاش كردم
يك دونه بادكنك بهش دادم تا باهاش بازي كنه
فلشم و وصل كردم به دستگاه و صداي اهنگ و زياد كردم پرش كرده بودم از اهنگ شاد
مشغول ور رفتن با اهنگا بودم كه درسا اومد بيرون و گفت
-سارا بيا ديگه آرايشش دست خودتو ميبوسه
سرمو تكون دادم و گفتم
-الان ميام
بلند شدم و رفتم سمت اتاق و اوا و نازي و ارايششون كردم كه خيلي بهشون ميومد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد