رمان لجبازي دو عاشق10

۱۰۴ بازديد
همون جور كه خودتون ميدونيد ايشون دچار فراموشي شدن و بايد يكم از مغزش كار بكشيد

ناراحت به دكتر نگاه كردمو تشكر كردمو رفتم سمت اتاق انيا مامانينا همه اونجا بودن مامانم تا منو ديد دوويد سمتم

مامان:چي شد دخترم؟

-:مامان ارتان فراموشي گرفته اما دكتر گفت اگر از مغزش كار بكشيم خوب ميشه

مامان گريه كردو رفت منم رفتم پيش ارشام بشينم

كه يه هو ديدم دكترا رفتن سمت اتاق انيا
فهميديم يه چيزي شده وقتي دكترا دوويدن ما هم بلند شديم رفتيم سمت اتاق انيا اما پرستارا نزاشتن بريم تو ولي خاله خيلي اصرار داشت بره و پرستارا نميتونستن نگهش دارن ارشام رفت و خالرو بغل كردبا دستاي

مردونش مادرشو توي بغل گرفتو اوضاع خيلي بد بود اما هنوز نميدونستيم چي شده و بعد از چند دقيقه دكترش اومد بيرونو همه هجوم برديم سمتش

خاله:چي شد اقاي دكتر

دكتر يه نگاهي به همه كردو گفت: متاسفانه يه دفعه حال مريض بد شدو.... دكتر كه داشت حرف ميزد كم كم مانمو خاله شل شدن

دكتر با صداي ارومي گفت:الانم نزديك خداست با اين حرفش يه صدايي اومد انقدر حالم بد بود حتي نتونستم برگردم ببينم چي شد داشت پاهام شل ميشد كه خوده دكتر اومد سريع گرفتتم و نشوندتم رو صندلي تازه

برگشتم ديدم ببينم چي خبره كه ديدم خاله و مامانم غش كردن و ارشام رو زمين نشسته بود گريه ميكرد بابامو عمو هم گريه ميكردن
اوضاع خيلي بد بودهمه اروم اروم داشتيم لباس مشكي تنمون ميكرديم

ارشام با هيچكس حرف نميزد حتي كسي ازش سوال ميكرد جواب

نميدادو فقط نگاه ميكرد

خاله تا الان 4بار رفته بود زير سرم و مامانم همش گريه ميكرد ارتان

هنوز بيمارستانه و اصلا وقت نميكرديم بريم بيمارستان


خانواده عمو زودتر اومده بودن تا حلوا و خرما هارو تزئين كنن


ارتان

چشمام داشت ميسوخت اروم چند بار باز و بسته كردم نگاه كردم

ديدم اتاق مثل بيمارستان يكم فكر كردم چيزي يادم نيومد يكم


چشمامو بستمو عميق فكر كردم اها منو انيا با هم بوديم و بعدش يه

چيزي شد تصادف كرديم اها گوشيش يه پسره زنگ زد
و عصبي

شدم گوشي و گرفتم پرت كردم بيرونو پام گذاشتم رو گازو....


يعني الان انيا كجاست نكنه...

از تخت ميام پايينو و سرم و از دستم ميكشم بيرون احساس سوزش ميكنم
ولي بيخيال ميرم بيرون اولين جايي كه ميبينم پذيرشه ميرم


ميپرسم انيا حالش چه طوره ميگه تو كماست
بخشش و ميپرسمو

راه ميوفتم سمت بخش مربوط

اااااااا اين كه انيا به هوش اومده



تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد