آهنگ كشك و دوغ متين معارفي رو گذاشته بودم و صداش هم تا آخر بود و همراه با آهنگ هم ورزش ميكردم هم ميخوندم.
به ياد من به نام تو به نام عشق وعاشقي كه مرگ من رو از خدا بخواد
بخواه كه من بميرمو نباشمو نخونمو نفهممو ندونمو كه خر باشم
كه مستم از دعاي مادرم كه سمت عاشقي نرم به قول مادرم كه عاشقي كشك و دوغو...
صفحه ي گوشيم كه روي ميز كامپيوتر بود روشن شد.از خوندن دست برداشتم و گشويمو گرفتم.اس ام اس جديد اومده بود.منم كه خر شانس.از طرف شروين بود.نوشته بود:
_سلام هليا.حالت چطوره؟تا نيم ساعت ديگه حاضر باش با هم بريم بيرون.خبرشو بهم بده.
نيشخندي زدم.اينم دل خوشي داشت..ميدونستم كارم اشتباهه ولي بي توجه بهش دوباره به خوندن ادامه دادم:
به جان من به قران به اسمت قسم كه عاشقي كردن حرومه.
تو جايي كه بنز و منز و عشق و مشق و س...ك..س..و مكسو آدم پولدار سليمه.
ب اين زمان و آن زمان و اين جهان و آن جهانو ميخندم و ميشينم كنار تو..
قول ميدم كه اعتيادمم ترك ميكنم براي تو
قول ميدم كه آدم خوبي بشم به پاي تو......به پاي تو...
در اتاقم باز شد.بابام اخمي كرد و رفت سمت كامپيوتر و صدا رو قطع كرد.
_چرا صدارو قطع كردي بابا؟
بابا با دلخوري گفت:يك ساعته دارم صدات ميكنم.
_مگه چيزي شده؟ببخشيد بابا.نشنيدم.
_با اين صداي بلند آهنگ بايد هم نشنيده باشي.آخه من نميدونم اين آهنگا چيه گوش ميدي دختر.روحيت خشن ميشه.بابا جون بشين دو تا شجرياني استاد بناني چيزي گوش كن.من نگرانتم از يه طرف اين آهنگا رو گوش ميكني از يه طرف ديگه هم هميشه در حال كشتي كج ديدني.
در حاليكه روي تختم ميشستم گفتم:اي بابا پدر من..حرفايي ميزنيا.هركسي سليقه اي داره ديگه.يكي مهرنوش گوش ميده يكي سياوش يكي ابي يك خواجه اميري يكي هم مثل من متين و ياس گوش ميده.
بابا با ناراحتي طوري كه انگار بهش برخورده باشه گفت:اونوقت بنان و شجريان رو كسي گوش نميده؟
خنديدم و گفتم:بنان كه تاج سره.
و با صداي آرومي زدم زير خوندن و گفتم:
بــــــــــاز اي الهه ي نـــــــــــاز.
با دل من بســـــــاز.
بابا دستشو آورد بالا و گفت:باشه باشه دخترم.فهميدم.اصلا هركاري تو دوست داري بكن.حداقل صداش رو كمتر كن.
_چشم بابا
داشت از اتاق خارج ميشد كه گفتم:بابا نگفتين چي كار داشتين كه صدام ميكردين.
زد روي پيشونيش و در حاليكه با يه دستش به چارچوب در تكيه ميداد گفت:حواس برام نميزاري كه دختر.شروين زنگ زد خونه.گفت چند باري براي گوشيت پيام فرستاده و زنگ زده جواب ندادي.منم گفتم ورزش ميكني حواست نيست.خواست بهت بگم حاضر بشي باهم برين بيرون.
كوبيدم روي تخت و گفتم:بابا.تو ديگه چرا؟از تو بعيده.فكر ميكردم تو ديگه از حركات و رفتارم ميفهمي كه من دلم نميخواد با شروين زياد اينور و اونور برم.مثل اينكه تو هم حرف خاله و عمو رو قبول داري.
بابا اخماشو انداخت تو هم و گفت:به هرحال من الان ميخوام برم بيرون.بهتره تو هم بري دور بزني كه توي خونه حوصلت سر نره.
درو بست و رفت.بالشتو گرفتم وبا حرص گذاشتم روي سرم.هيچوقت به همه ي حرفام گوش نميكرد.هرچقدر هم عمو و خاله براش مهم بودن نبايد با آينده ي من بازي ميكرد.هميشه بهم ميگفت شروين تنها فرزند و نوه ي خوانواده ي شهابيه.هرچي ارث دارن به اين ميرسه.و ديگه به حرفاي من گوش نميكرد كه چي ميخوام.
پاشدم و گوشيم رو از روي ميز كامپيوتر گرفتم و دوباره روي تخت دراز كشيدم.جز اس ام اس و زنگ شروين خبر ديگه اي نبود.ديگه مونده بودم بايد چيكار كنم تا از دست شروين خلاص بشم.براي من كه قلبي ندارم عشق و علاقه مزخرف ترين چيزيه كه يه پسر ميتونه در موردش باهام حرف بزنه.و چقدر اين شروين مزخرف ميگفت.من از كسايي كه بهم آويزون باشن خوشم نمياد....اگه كسي رو كه ميخوام پيدا كنم حتي اگه خودش هم نخواد كاري ميكنم كه عاشقم بشه....والا...بوي عرق گرفته بودم.تصميم گرفتم برم يه دوش بگيرم و بعد به شروين زنگ بزنم و بگم باهاش ميام.بابا كه خونه نبود.پس زياد هم پيشنهاد بدي نبود كه يه دور بزنم و شروين رو اذيت كنم.البته يه گوشي هم بزارم توي گوشم تا حرفاي اون رو نشنوم.
بعد از يه دوش سريع كه فكر كنم 10 ديقه طول كشيد اومدم بيرون.گوشيم داشت زنگ ميخورد.شروين بود.چه بهتر خودش زنگ زد.
_بله؟
_سلام هليا.چرا جواب نميدادي؟ميدوني چند بار به گوشي خودت و تلفن خونتون زنگ زدم؟ديگه داشتم نگران ميشدم.
قيافمو در هم كردم و گفتم:با اجازه تون رفته بودم دوش بگيرم.
_درو باز كن من پشت درم.
ميخواستم اينبار تا جاي ممكن مهربون باشم و منطقي در يك فرصت مناسب بهش بگم بيخيال من بشو.
_باشه.
تلفن رو بدون حرف ديگه اي قطع كردم.از پشت آيفون ديدمش.دكمه ي آيفون رو زدم و در خونه رو هم باز گذاشتم و به سمت اتاقم برگشتم.چند بار موهامو بالا و پايين كردم.صداي بسته شدن در اومد و چند لحظه بعد كنار چارچوب اتاقم ظاهر شد.