رمان دبيرستان عشق7

۹۱ بازديد
كنار سفره ي هفت سين نشسته بوديم و منتظر سال تحويل بوديم من قران ميخوندم و از ته دلم ارزو كردم امسال كنار فرزاد باشم
بالاخره سال تحويل شد و بساط تبريك و روبوسي و عيدي شروع شد قرار بود ما بعدالظهر بريم شمال پيش مريم اينا
ساعت حدود ۴ عصر بود كه راه افتاديم و ۸ بود كه رسيديم
كلي هم اونجا بساط عيد و عيدي و تبريك داغ بود وقتي بالاخره تبريك ها تموم شد من و نازي با حالت دو به سمت دريا رفتيم
حالا دريا جلوي چشمام بود و من ذوق زده نگاهش ميكردم هميشه عاشقش بودم و ارامشي كه بهم ميدادو دوست داشتم
صبح زود كلي با نازي اب بازي كرديم و با تن و بدن خيس اب رفتيم توي خونه وقتي داشتيم به سمت اتاقمون ميرفتيم صداي مهرداد رو پاي تلفن شنيدم
مهرداد:اختيار داريد حاجي شما اجازه ي ما هم دست شماست فقط موندم چرا به خودم حرفي نزد اخه؟اين حرفا چيه شرم حضور براي چي؟ مگه كار خلاف شرع ميخواد انجام بده
ما در خدمتتون عصر هستيم خواهش ميكنم ميبينمتون خدانگهدارتون باشه
با نازي سريع تو اتاق پريديم كه مرداد نبينه فال گوش وايستاده بوديم
نازي: واي مهرناز چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟ به نظرت كي واسه امر خير ميخواد برسه خدمتمون؟ من ميگم غلط نكنم فريد بالاخره مخ داداش مهرداد زد و اجازه حضور گرفت
-ولي من يه حدس ديگه اي ميزنم نازي خانم
نازي: بگو ببينم ورپريده يه روز من تو مدرسه نبودما چه خبر شده؟
-حالا بماند ولي من مطمئنم خانواده اقاي فهيم ميخوان بيان
نازي با چشماي گرد شده نگاهم كرد و با حالت تهديد گفت: مهرناز يا بهم ميگي چه خبر شده يا تمام موهاتو ميكنم
-واي نكن اين كارو با من عزيزم اقامون عاشق موهاي بلند منه اخه
نازي ادامو در اورد و گفت:اخه الاغ اون موهاي تو رو كجا ديده اخه؟؟؟؟
-خوب حالاگير دادي تو هم ها
قضيه ي روز اخرو براش تعريف كردم
نازي: پس خودشونن بزار الان ميريم پايين امار در مياريم از دايي
-گم شو خجالت ميكشم من بيام پيش سياوش چي بگم اخه؟
نازي: من درستش ميكنم تو غصه نخور
لباسامونو عوض كرديم و نازي سريع پايين رفت كه خبر بياره
منم پنجره رو باز كردم به دريا خيره شدم انگار قرار بود اتفاق هاي قشنگ بيافته
صداي مريم رو شنيدم
مريم: چيه مهرناز خانم خلوت كردي با خودت ؟
-هيچي همين جوري دريا قشنگه دارم نگاهش ميكنم
مريم: راستي يه سوالي ميخوام ازت بپرسم تو الان نظرت راجبع به ازدواج چيه ؟
-خوب نميدونم ابجي چي بگم
مريم: امشب خانواده ي اقاي فهيم براي فرزادشون دارن ميان خواستگاري فكر نكنم نيازي به توضيح در موردش باشه تو خودت فرزاد رو خوب ميشناسي ما ها هم كه همه راضي هستيم چون ديگه هممون خيلي خوب ميشناسيمش ولي نظر تو براي ما خيلي شرطه
باورم نميشد يعني امكان نداره فرزاد …………..
من هميشه كنارش باشم واي خداي من دوستت دارم كه انقدر زود ارزومو بر اورده كردي
-خوب هرچي شما بگيد ابجي
مريم خنده ي بلندي كرد و منو توي بغلش گرفت و گفت: اي شيطون من كه از توي چشمات چند وقته دارم ميخونم چقدر عاشقشي خوشبخت باشي عروس خانم فرزاد واقعا مرد بي نظيريه
من برم به بقيه خبر بدم تو هم بيا پايين مهرداد كارت داره
مريم از در بيرون رفت و نازي با لب خندون و بشكن زن وارد خونه شد
نازي: مهرررررررررررناز باورم نميشه يعني جدي جدي داري پر ميشي اونم با اقا معلم بد اخلاق خودمون ؟
با شادي به سمتش رفتم و بغلش كردم و كلي تو بغل هم گريه كرديم شايد اشك شوق………………
توي پذيرايي همه نشسته بودن و شاد و سرحال ميگفتنو ميخنديدن حتي مهرداد كه به ندرت اين جوري از ته دل ميخنديد
مهدي با ديدنم بلند گفت: به افتخار عروس خانم ناز بزن كف قشنگرو
كل سالن رفت رو هوا و من با خجالت كنار مهدي و سياوش نشستم
بقيه هركدوم به بهونه اي تنهامون گذاشتن و حالا فقط خانواده ي خودم كنارم بودن
مهدي: مهرناز تو نظرت دقيقا چيه؟كاملا راضي هستي؟
مهرداد: تا اخر عمرت اگه خواستي هم رو تخم چشم همه ي ما جا داري پس نگران هيچي نباش اگه يه درصدم راضي نيستي همين الان بگو ولي از لحاظ خوب بودن فرزاد خيالت جمع من تضمين صد در صد ميكنم
سياوش: اره دايي جون نظر تو براي تك تك ما شرطه
-خوب من ……….هرچي شما بگيد
مهدي: د نشد تو قراره زندگي كني نظر اصليتو بگو
-به نظر من اقاي فهيم يه مردي هست كه بشه بهش اطمينان كنم مثل دايي مهرداد و مهدي
مريم كل بلندي كشيد و گفت : مباررررررك باشه
كاوه و بقيه وارد خونه شدن
كاوه:مباركت باشه گل دختر خوب كسي رو انتخاب كردي من مطمئنم فرزاد خوشبختت ميكنه
سپيده:خوشبخت بشي عزيزم مباركه
نازي هم طبق معمول اهنگشو زياد كرد و گفت: ديگه خداييش رقص جايزه و به سمت مهدي رفت دستشو گرفت و بلندش كرد و دو تايي شروع به رقصيدن كردن و مريم و كاوه هم بهشون اضافه شدن
خيلي خوب بود هممون از ته دل ميخنديديم
حالا مرحله ي اصلي شروع شد با نازي وسط لباسام نشسته بوديم ولي هيچ كدوم مناسب مراسم امشب نبود
در اتاق باز شد و خانم جون با خنده ي گله گشاد وارد اتاق شد
خانم جون:” چيه عروسكم چرا انقدر ناراحتي عزيز دل مادر ؟
-خوب الان من چي بپوشم ؟؟؟؟
خانم جون: نگران نباش دختر مريم خانم و سپيده خانم رفتن برات خريد
بعد كنارم نشست و دستامو محكم گرفت
خانم جون: دخترم من كنارتم هميشه و واست ارزوي خوشبختي ميكنم نبينم غصه بخوري كه مامانت نيست عزيز دلم ها
-خانم جون من الهي فداتون بشم شما از وقتي مامان و بابا رفتن مثل مادر براي ما زحمت كشيديد
و خودمو توي بغلش انداختم
مريم و سپيده بالاخره برگشتن يه كت و دامن شيري خوشگل با صندل و روسري ستش واسم گرفته يودن
-وا مريم يه خواستگاري ساده كه ديگه اين حرفا رو نداره تو هم ؟
مريم:: خواهر من ديگه مراسم بله برونه خواستگاري كجا بود؟؟؟؟؟؟؟ ميخوان برات نشون بزارن اگه شد همين جا هم يه عقد ساده بكنيم انگار اين اقا فرزاد ما خيلي عجوله حتي صبر نكرده تا مدرسه تموم بشه
سپيده: مريم جون عاشقيه و هزار دردسر
همه زدن زير خنده و من با لپاي سرخ شده از شرم نگاهشون ميكردم
لباسامو تنم كردم خداييش خيلي بهم ميومد
نازي: جدي جدي اين فرزاد ميخواد تو همين عيد مال خودش كندت ها
-مگه بده؟
نازي: اي پرو چشم دريده
و دوتايي كلي باهم خنديديم
ساعت حدود ۵ بود كه زنگ زده شد قلبم خيلي تند تند ميزد انگار ميخواست از سينم بپره بيرون دستام يخ كرده بود دو تايي با نازي تو اشپزخونه نشسته بوديم و نازي دستمو توي دستاش گرفت
نازي: چيه چرا انقدر دستات سرده؟
-نميدونم اخه همه چي خيلي يهويي شد استرس دارم الان در حد المپيك
نازي: اي شيطون همه چي يهويي يهويي هم نبود ها ديگه اقا معلم اين اخريا بد جور سه ميزد در حال حاظر دلم براي زند ميسوزه برگرده بعد سيزده ميبينه مرغ از قفس پريده
-اره خودمم خيلي ناراحتم ولي ……….نميدونم دعا كن زودتر اونم بره سراغ زندگيش
نازي: نگران نباش كلا ما يه ماه ديگه بيشتر مدرسه نميريم تو بعد اين يه ماه ديگه از سرش ميپره
صداي سر و صدا و احوال پرسي و تبريكات بلند شده بود
دزدكي نگاهي به فرزاد كردم يه سبد بزرگ گل دستش بود كه تمام سبد گل رز بود همه رنگ البته به جز رز زرد
يه كت و شلوار طوسي تنش بود و مثل هميشه مودب و با وقار و اتو كشيده با ديدن مهرداد سرشو پايين انداخت و سلام كوتاهي كرد چون نزديك اشپزخونه بودن صداشونو به وضوح ميشنيدم
مهرداد: چيه پسر چرا سربه زير شدي ؟ انگار شرمنده ميزني؟
فرزاد: داداش به خدا من به چشم بد به امانتت كه دستم بود نگاه نكردم همش ترس اينو داشتم راجبع ام بد فكر كني
مهرداد خنده ي كرد و دستي به شونش زد و گفت: نترس اگه فكر بد كرده بودي نمي اومدي خواستگاري اونوقت من گردنتو رسما ميشكستم حالا هم بيا بريم بشينيم تا فكر نكردن دارم گربه رو دم حجله ميكشم
دو تايي با لبي خندون و دوشادوش هم نشستن
پدر فرزاد:خوب بالاخره از هرچي بگذريم سخن دوست خوش تر است قرض از مزاحمت ما اومديم با اجازه ي بزرگترا و صد البته اقا سياوش و مهرداد و مهدي دست عروس گلمونو بگيريمو ببريم دو تا خانواده كه خيلي ساله همديگرو ميشناسن و خدا اقا جون و مادر مهرناز خانم رو بيامرزه ما ارادت خاصي به حاجي موحد داشتيم اقا مهرداد و اقا كاوه ام كه اين پسر مارو خوب ميشناسن ديگه ما ديديم اگه دو خانواده راضي باشن به مناسبت ايام عيد و بهار واسه اين دو تا جوون بهار زندگي شروع كنيم ولي بازم به شما وقت ميديم خوب فكراتونو و تحقيقاتتونو راجبع به پسر ما بكنيد
سياوش: اين حرفا چيه حاجي اقا فرزاد صد در صد مورد تائيد ما هستن ميمونه بچه ها كه اگه شما اجازه بديد يه صحبت كوچولو باهم بكنن بالاخره اونو قراره با هم زندگي كنن يه عمر
حاجي:صد البته چرا كه نه
فاطمه خانم{مادر فرزاد}:خوب مريم جون عروس گل ما رو نميگيد بيا ما ببينيمش بابا دلمون براش تنگ شده
مريم: اختيار داريد حاج خانم دست بوس شماست
مهرناز عزيزم چند تا چايي بيار خانم
نازي:بدو بايد بري دست بوسي
چشم غره اي براش رفتم اونم واسم زبون درازي كرد
خانم جون چايي ها رو برام اماده كرد و منم با دلهره وارد جمع شدم نگاه مشتاق و پر از تحسين خانواده ي فرزاد روم زوم بود و بعد تعارف چاي كنار مهرداد نشستم
فرزانه:ماشالله داداشمون خيلي خوش سليقه س چه گل دختري رو هم انتخاب كرده
فاطمه خانم: مريم جون براش اسفند دود كنيد چشم نخوره ماشالله بزنم به تخته خيلي ناز شده
مريم : نظر لطفتونه چشماتون قشنگ ميبينه
من با گونه هاي گل انداخته و تا اخرين حد ممكن سرمو و پايين انداخته بودم دستامو ميلرزيد و يخ كرده بود
مهرداد درحين صحبت با پدر فرزاد دستمو محكم گرفت
انگار دستاي ارامش بخش و حمايت گرش ارومم كرد و منو ياد بابا انداخت
سياوش: خوب با اجازه ي جمع مهرناز خانم گل ما و اقا فرزاد برم لب ساحل حرفاشونو با هم بزنن
با اجازه ي همه به سختي از جام بلند شدم نگاهي به مهرداد و مهدي كردم لبخند رضايت بخششون دلگرمم كرد و همراه فرزاد كنار ساحل رفتيم
اروم روي شن هاي نرم ساحل قدم ميزديم و به دريا خيره شده بودم و فرزاد براي اولين بار به من

سرمو پايين انداختم قلب بي تابم طاقت نگاهاي خيره شو نداشت

فرزاد:چيه خانوم خانوما انقدر اروم شدي امروز ؟سر كلاس كه خيلي بلبل زبوني ميكني

-خوب چي بگم اقا

فرزاد:اوووووووووف نكنه قراره تا اخر عمرمون به من بگي اقا؟من فرزادم دختر خوب

-بله ببخشيد اخه من يه ذره گيج شدم

فرزاد:من خيلي وقته كه عاشقتم فكر نكن از وقتي اومدي مدرسه اين جوري شده منم خيلي دوستت دارم ولي برام نظر تو خيلي مهمه در ضمن من نميتونم تا اخر مدرسه صبر كنم يعني ديگه دلم طاقت نمياره دوريتو تمام سعيمو واسه خوشبخت شدنت ميكنم اميدوارم منو بپذيري

سرمو پايين انداختم و اروم گفتم : منم دوستت دارم

لبخند زيبايي زد و گفت : قربون اين همه نجابتت برم من بيا بريم خانومم

وارد جمع كه شديم صحبت هاي اوليمونو كرديم و ۳۱۳سكه مهريم شد و انگشتر نشون رو توي دستم كردن يه انگشتر با يه نگين زيبا كه مثل خورشيد وسطش ميدرخشيد

قرار شد فردا براي ازمايشامون بريم و همين جا كنار دريا مراسم عقدمونو برگزار كنيم

كنار دريا تنها نشسته بودم و به انگشتر توي دستم نگاه ميكردم باورم نميشد كه به زودي قرار بود براي هميشه براي فرزاد بشم

همه چي خيلي سريع اتفاق افتاده بود

ازمايشامونو داديم و قرار شد كه براي خريد عقدمون تهران بريم

الان سفره ي عقد خوشگلي كنار دريا انداخته شده و من كاملا سفيد پوشيدم به قول فرزاد مثل فرشته ها شدم

كنار فرزاد نشته بودم و قران ميخوندم و مثل هميشه سوره يس

نازي و سپيده و فريده پارچه ي سفيد بالاي سرمون رو نگه داشته بودن و مريمو فرزانه قند رو ميسابيد

عاقد خطبه ي عقد رو سه بار خوند

بار اول سپيده گفت:عروس رفته گل بياره

بار دوم فريده گفت: عروس خانم رفتن گلاب بيارن

بارسوم نازنين با شيطنت گفت:عروس خانم زير لفظي ميخوان

فرزاد از توي جيبش يه جعبه اي رو در اورد و به دستم داد

عاقد بالاخره براي بار اخر پرسيد

من نفس عميقي كشيدم و با ارامش با صداي دريا گفتم:با توكل به خدا و با اجازه ي روح پدر و مادرم و برادرام داييم و بقيه ي بزرگتر هاي جمع بله

صداي دست و هلهله بلند شد و فرزاد براي اولين بار دستمو گرفت و خيره نگاهم كرد و منم ديگه ازش خجالت نميكشيدم حالا اون شوهرم بود همه چيزم بعد خدا بود

فرزاد:تبريك ميگم عروسم ايشالا خوشبخت بشيم گلم

نازي به سمتم اومد و صورتم محكم بوسيد

نازي: تبررررررررررررك ميگم ايشالا خوشبخت بشيد و كادوشو كه يه النگوي طلا بود بهم داد

بعد امضا هاي مربوطه همه كادوهاشونو دادن و سياوش رو به جمع گفت:خوب بفرماييد تو ايشالا جشن اصلي در حضور فاميل توي خونه ي خودمون توي تهران برگزار ميكنيم حالا هم بفرماييد تو يه پذيرايي مختصر بشين و اين عروس داماد گلمونو با دريا تنها بزاريم

مهرداد به سمتمون اومد و رو به فرزاد گفت:اقا فرزاد هواي خواهر ما رو داشته باش اگه اذيتش بكني من ميدونم با تو

فرزاد:از جونمم بيشتر هواشو دارم گردن ما از مو باريك تر برادر زن جان

مهرداد اروم بغلم كرد و گفت:خوشبخت بشي ابجي ميدونم خيلي اذيتت كردم منو ببخش

-اين چه حرفيه داداش شما بزرگ تر منيد

مهدي هم با شادي بغلم كرد و محكم بوسيدم و به جفتمون تبريك گفت و سياوشم همين كارو كرد

مريم و خانم جون هم اروم اشك ميريختن و با گريه ي شوق برامون ارزوي خوشبختي كردن

همه با خنده وارد خونه شدن و فرزاد جفت دستامو گرفت و گفت:زير لفظيتو باز نميكني خانومم؟

با ذوق بازش كردم واي خيلي قشنگ بود يه گردنبند بود با يه پلاك طلا كه اسم فرزاد روش حك شده بود

-واي فرزاد عاليه بي نظيره ممنون

فرزاد: قابل خانوممو نداره دلم ميخواد براي هميشه توي گردنت باشه و هيچ وقت درش نياري

-باشه حتما

فرزاد:حالا برگرد تا بندازم توي گردنت

برگشتم و فرزادشروع به بستن گردنبندم كرد نفساي گرمش بهم ميخورد و ارومم ميكرد

توي همين حالت بودم كه اروم لباشو پشت گردنم گذاشت و طولاني بوسيد

تمام تنم گرم بود گر گرفته يودم واسه اولين بار اين همه نزديك بودم بهش

-واي فرزاد نكن كسي ببينه بد ميشه

فرزاد همون طور از پشت منو عقب كشيد و رسما توي بغلش افتادم

فرزاد:مال خودمه به كسي هم ربط نداره

منو محكم توي بغلش فشار داد و گفت : دوستت دارم مهرناز خيلي دوستت دارم

-منم دوستت دارم اقايي من

بي محبا و بدون درنگ براي اولين بار لباشو محكم روي لبام گذاشت در حالي كه كاملا توي بغلش بودم اول شوكه شدم ولي اون برام ابرو بالا مينداخت و با چشماش بهم ميخنديد

حاظر نبود ولم كنه منم تسليم شدم چشمامو بستم و اروم همراهيش كردم

ديگه به ارامش رسيده بودم فرزاد پيشمون موند و خانوادش برگشدند تهران
دست تو دست هم كنار ساحل قدم ميزديم
كلا شرايط جالبي بود مريم و كاوه با هم مهدي و نازي هم با هم همه در حال پياده روي بودن كلا فضاي عشقولانه اي بود
نگاهم به سپيده افتاد كه كنار مهرداد نشسته بود و با هم صحبت ميكردن
-فرزاد فكر كنم مهرداد داره اغفال ميشه
فرزاد نگاهي به مهرداد كرد و گفت: حقش يه زندگي اروم و بي دغدغه اس خيلي سختي كشيد تو اين چند سال تا مرز جنون رفت و برگشت
-فرزاد اگه يه سوال بپرسم راستشو بهم ميگي؟
فرزاد دستشو دور كمرم انداخت و منو به خودش نزديك كرد و گفت:اره عزيزم بگو ببينم
-تهمينه كيه؟
فرزاد:واسه چي ميخواي بدوني؟كي بهت اين اسم گفته ؟
-اون روز سياوش داشت مهرداد رو دعوا ميكرد گفت فكر كردي مهرناز تهمينه س؟
فرزاد اهي كشيد و گفت:قبل از فوت مامان و بابات مهرداد عاشق يه دختري شد به اسم تهمينه
خيلي ميخواستدش تقريبا ديوونه اش شده بود همه چي خوب پيش ميرفت تا اينكه دختره با يكي از صميمي ترين دوستامون مهرداد رو پيچوند و رفتن خارج
مهرداد رواني شد تا چند وقت مريض افتاده بود نميدونم يادته يا نه ؟ولي بعد اون قضيه سنگ شد ديگه انگار احساس درونش كشته شد
از اون روز به بعد به عالم و ادم مشكوك بود حتي به من و سخت گيرياش نسبت به تو از همه بيش تر شد
خودشم گاهي رواني ميشد از اينكه تو رو كتك ميزد ولي وقتي عصبي ميشه ديگه هيچي نميفهمه
توي فكر فرو رفتم واقعا باورم نميشد مهرداد يه همچين ضربه اي خورده باشه دلم به حالش سوخت بي چاره داداشم كاش سپيده بتونه دوباره به زندگي برگردونش
قرار بود امروز بعدالظهر به سمت تهران حركت كنيم
مراسم و غيره رو قرار شد بعد اتمام مدرسه و كنكور برگزار كنيم
امروز بعد الظهر دو تايي رفتيم كه حلقه هامون رو بخريم كلي مغازه ها رو بالا و پايين كرديم
فرزاد:واي مهرناز دق دادي منو اخه كي انتخاب قراره بكني
-ا چرا گير ميدي مگه ادم چند بار تو عمرش حلقه قراره بخره
فرزاد:خانومم قربونت برم من تسليم هرچي دوست داري بگرد
بالاخره بعد كلي گشتن حلقه هاي ستمون رو انتخاب كرديم و قرار شد براي فرزاد پلاتين بگيريم
روز سيزده به در هممون رفتيم ويلاي جاجرود كلي واليبال بازي كرديم
و دو تايي روي تاپ نشستيم
-ميدوني واسه اولين بار اينجا ديدمت البته درست و حسابي
فرزاد:واقعا؟؟؟؟؟؟اي شيطون راستش بگو چه حسي داشتي روز اول مدرسه من معلمت شده بودم ؟
-هيچي تقريبا كپ كرديم منو و نازي ولي اصولا شما رو با يه من عسل هم نميشد خورد انقدر كه بد اخلاق بودي
فرزاد چشماشو يه حالت خاص كرد و گفت:ولي شما رو بدون عسل هم ميشه خورد ميخواي امتحان كنيم؟
-فرزاااااااااااد خيلي بدي
فرزاد منو تو بغلش گرفت و گفت:ماله خودمه حرفي داري
راستي حواست باشه تو مدرسه حالا به جز دوستت مينا نميخوام هيچ كس ديگه اي بدونه من و تو عقد كرديم باشه؟
پشت چشمي نازك كردم و گفتم:چرا اونوقت ؟دلت نميخواد منو به عنوان خانومت معرفي كني؟
فرزاد:شيطون نشو خودتم ميدوني حال و حوصله ي حرف بچه ها رو ندارم بعدشم عزيزم واسه خودت بد ميشه هر نمره اي بخواي بياري ميگن پارتي بازيو و از اين حرفا
توي مدرسه من معلمتم بيرون مددرسه ما نوكر خانوممونم هستيم دربست
صبح روز شنبه انگار يه روز جديد برام بود وسايلامو جمع كردم و به سمت مدرسه رفتم
طفلكي مينا هنوز خبر نداشت چي به چي شده يعني كلا پيداش نكرده بوديم كه بهش خبر بديم
طبق معمول جلوي در منتظرمون وايستاده بود با ديدنمون به سمتمون اومد و كلي همو بغل كرديم
مينا:چه خبرا بچه ها؟ راستي اقا معلم ديدي تو تعطيلات؟
من و نازي نگاهي بهم كرديم و خودمونو ناراحت نشون داديم
مينا:وا چه مرگتون شده شما دو تا ؟؟؟؟؟؟
نازي:اخه نميدوني چه خبر شده كه دوست عزيزمون قاطي مرغا شده
مينا با حالت وا رفته رو به من گفت:واي مهرناز ازدواج كرد اقاي فهيم؟
حالت غمگيني به چهرم دادمو و گفتم :اره مينا باورت ميشه خودمم تو عروسيش بودم و يه نقش مهم داشتم
مينا:يعني چي ؟چه نقشي؟
نازي از ته دل خنديد و گفت:عروس بود
مينا با حيرت نگاهمون كرد و با شتاب از جاش بلند شد و تقريبا داد زد :چييييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نازي با ارامش جواب داد :هيچي عزيزم مهرناز خانم با اقاي معلم تو عيد با هم عقد كردن
مينا:چي ميگه نازنين مهرناز يعني تو و اقاي فهيم با هم عقد كرديد الان؟؟؟؟
-اره عزيزم هرچي زنگ زديم خونتون خبر بديم خونه نبوديد
يخ مينا تازه باز شد و پريد توي بغلم و كلي بوسم كرد و بهم تبريك گفت
-فقط بچه ها ما نميخوايم كسي بدونه اوكي؟
مينا:باشه حتما
زنگ اول با فرزاد كلاس داشتيم حالا با يه حس متفاوت داشتم ميرفتم سر كلاسش ديگه رسما مالك قلبش بودم و اونم مال من
طبق معمول با همون اخم هميشگي وارد كلاس شد و بعد تبريك سال نو شروع به درس دادن كرد
با ديدن حلقمون توي دستش يه چيزي ته دلم لرزيد اصلا نفهميدم چي درس داد انقدر كه حواسم فقط به خودش بود
زنگ كه خورد خيلي عادي از كلاس بيرون رفت كه صداي همهمه و هيجان بچه ها بلند شد
نرگس:واي بچه ها ديديد حلقه ي اقاي فهيمو ؟
مريم:حيف شد من دوستش داشتم كاش زن نميگرفت
سميرا:گير كنه تو گلوش يه همچين مرد هلويي
دستمو محكم مشت كرده بودم كه حرفي نزنم بچه پرو ها داشتن جلوي خودم از عشقم تعريف ميكردن
نازي:چيه چرا انقدر قرمز كردي؟اين بدبختا كه نميدونن تو زنشي كه
مينا:واي حلقتون سته همه مهرناز؟
-اره عزيزم
مينا:خيلي قشنگه مباركتون باشه
-مرسي فدات شم ايشالا قسمت شما
مينا تو يه غمي فرو رفت و گفت:تو كه رفتي نازي هم بعد مدرسه ميره من موندم با حوضم تك و تنها مدرسه كه تموم بشه من يكي كه از غصه دق ميكنم
دستشو توي دستم گرفتمو و گفتم :نترس عزيزم ما هميشه پيش هم ميمونيم
زنگ اخر با زند كلاس داشتيم نميدونستم چرا انقدر دلهره داشتم
اولين كاري كه كردم اين بود كه جامو با يكي از بچه ها عوض كردم و تقريبا ته نشين شدم توي كلاس
فريد وارد كلاس شد و توي نگاه اول چشمش به جاي خالي هميشگي من زوم شد و كاملا ضايع با چشم دنبالم گشت وقتي پيدام كرد كاملا جا خورد
سر جاش نشست و بعد تبريك سال نو شروع به درس دادن كرد كسل و بي حوصله به نظر ميرسيد
زنگ كه خورد اسممو صدا كرد كه سر ميزش برم يا خدا فرزاد دقيقا تو كلاس روبه روي ما بود ميدونستم به زند كلا الرژي داره حالا هم كه ديگه خودشو مالك مطلق من ميدونست وضع بدتر هم شده بود
-بله اقا با من كاري داشتيد؟
زتد خيره نگاهم ميكرد و گفت:چرا جاتو عوض كردي؟ از من خوشت نمياد؟چرا جوابمو نميدي من دارم ديوونه ميشم
با استرس نگاهي به در كلاس كردم نگاه زوم و پر از خشم فرزاد روي ما بود
-اقا من …………..بهتره برم اجازه ميديد؟
زند:نه اجازه نداري بري بايد به من جواب بدي من دوستت دارم و از تو جواب ميخوام
فرزاد ديگه نتونست طاقت بياره و خودشو به دم در كلاس رسوند و گفت:موحد بيا كارت دارم
زند:من دارم باهاش حرف ميزنم نميبينيد اقاي فهيم؟
فرزاد:چرا ميبينم ولي داييش دم در منتظرشونه
زند:كارم زياد طول نميكشه الان مياد
فرزاد چشم غره اي بهم رفت و با دست مشت شده از جلوي در خودشو يه كم عقب كشيد
زند:من جواب ميخوام ازت مهرناز
-اقا خواهش ميكنم بزاريد من برم
زند:باشو برو ولي بالاخره من جواب بله رو از تو ميگيرم
با حالت ضعف از در كلاس زدم بيرون
سياوش با مينا و نازي در حال خنده و شوخي بودن كه با ديدنم سياوش گفت:مهرناز برو كوچه بالايي شوهر اخموت تو ماشين منتظرته چي كار كردي انقدر عصبانيه ؟
-هيچي چيز مهمي نيست فعلا خداحافظ
ازشون جدا شدم و با سرعت خودمو به فرزاد رسوندم در ماشينو باز كردم و جلو نشستم
فرزاد نگاهش به رو به رو بود و پاشو روي گاز گذاشت و ماشين تقريبا پرواز كرد
داشتم از ترس سكته ميكردم
-فرزاد يه كم اروم تر برو من ميترسم
فرزاد:حرف نزن نميخوام چيزي بشنوم
-به خدا من نميخواستم …………
فرزاد:اگه نميخواستي دو ساعت واي نميستادي به حرف زدن
-ولي من……………
فرزاد تقريبا داد زد :هيچي نميخوام بشنوووووووووووووم
جلوي در خونه نگه داشت بغض داشت خفم ميكرد بدون خداحافظي از ماشين پياده شدم درو محكم كوبيدم و به سمت اتاقم رفتم
حتي به خانم جون هم نگفتم چمه فقط در اتاقمو قفل كردم و خودمو رو تختم انداختم و بغضمو ازاد كردم
اخه من كه كاري نكردم اون همش به من نزديك ميشد تازه خود اقا فرزاد دستور داده بودن كسي از ازدواجمون خبر دار نشه حالا سر من بي چاره دادم هم ميزد
اصلا ازش توقع نداشتم انقدر گريه كردم كه رو تختم تخوابم برد

با نوازش موهام اروم چشمامو باز كردم هنوز چشمام پف داشت
فرزاد بالاس سرم نشسته بود و با پشت دستش گونه هام و موهامو و چشمامو نوازش ميكرد
با ديدنش ناخوداگاه اخم هام تو هم رفت و رو مو برگردوندم
فرزاد:شيطونك من هنوز قهره؟ خو من اشتباه كردم بلند شو ديگه
نه ناز كردن حال ميداد مخصوصا اين كه نازكشي مثل فرزاد داشته باشي
روم خم شد و گونه مو بوسيد
فرزاد:پاشو فدات شم ديگه ميدونم ناهار نخوردي ضعف ميكني ها
-نميخوام گشنم نيست
فرزاد:خوب منم هنوز هيچي نخوردم به خاطر من بلند شو با هم ناهار بخوريم ببين خانم جون برامون قرمه سبزي درست كرده
-نميخورم
فرزاد دستاش بهم ماليد و با حالت خبيثانه اي گفت:باشه قبول ولي از اون جايي كه من توان گرسنگي ندارم و يه موجود خوردني و خوشگل الان روي تخت دارم اونو ميخورم
قبل از اينكه بخوام حرفي بزنم لباش رو لبام نشست و به مدت طولاني بوسيدم
بالاخره ناز كردنام تموم شد و كنار هم ناهارمونو خورديم
فرزاد:مهرناز ديگه دلم نميخواد با اين مردك حتي حرف بزني يه ماه ديگه بيشتر نيست خواهشا
-من كه خودم نميرم حرف بزنم كه اون خودش همش به من چسبيده جنابعالي هم اجازه نميديد من بگم ما ازدواج كرديم تا هم خيال خودم و هم خيال اونو راحت كنيم
فرزاد:لازم نكرده خانوم خانوما من خودم بهش حالي ميكنم كه دست از سرت برداره
-اوكي عزيزم فقط يه خواهش كوچولو دارم ازت
فرزاد:شما جون بخواه عزيز دلم
-من امروز سر كلاس اصلا درس رو نفهميدم ميشه برام دوباره توضيح بدي
فرزاد اخمي كرد و گفت :اونوقت حواست دقيقا كجا بود؟
-اووووووووووم دقيق دقيقشو بخواي تو نخ شما فرو رفته بودم
فرزاد:د نشد مهرناز خانم از اين به بعد بايد حواست كامل به درست باشه و مطلب مهم ديگه اين كه بايد واسه ي كنكور خودتو اماده كني
-يعني برم دانشگاه؟
فرزاد:نه پس بشين تو خونه بچه داري كن !حرفايي ميزني ها دلم ميخواد تو مدارك تحصيلي بالاتر بري وجود من بايد باعث پيشرفتت بشه نه اينكه جلوشو بگيره اوكي؟
-من كه از خدامه تو خودت ميدوني كه من چقدر به درس علاقه دارم
فرزاد:افرين دختر ناز حالا بيا بشين تا برات درس امروز رو توضيح بدم
كنارش نشستم و كتاب و دفترامو پهن كردم شروع به درس دادن كرد چند وقت يه بار محو چشماي قشنگش ميشدم دلم ميخواست شيطوني كنم ولي اخم قاطع فرزاد باعث ميشد جلوي خودمو بگيرم
فرزاد:لاالاالله بچه جون انقدر شيطوني نكن تمركزمو از دست ميدم
مثل بچه ها لبامو غنچه كردم و پاهامو تكون دادمو و با لحن بچه گونه اي گفتم:اخا معلم خو من حوشلم سر رفت ديده تو اصلانشم به من زنگ تفريح نميدي
فرزاد به سمتم اومد جيغ كوچيكي زدم خواستم فرار كنم كه فرزاد زودتر منو توي بغل خودش اسير كرد و اروم زير گوشم زمزمه كرد:جوجو يه كاري نكن يه لقمه ي چپت كنم بشين سر جات بزار درسمو بهت بدم
بچه ي خوبي شدم و گذاشتم فرزاد درسشو كامل بهم داد نزديك غروب بود كه ازم خداحافظي كرد و رفت
توي حياط مدرسه نشسته بودم و تست هاي زيستي كه فرزاد برام در اورده بود تا واسه كنكور كار كنم حل ميكردم
مينا:زندگي با اقامعلم چطوره؟
-عالي بهتر از اين نميشه
نازي:مهرنازي جون من برو يه جور با دلبري سوالاي امتحان ميان ترمو ازش بگير
-برو بابا سر درس كه ميشه دقيقا همون اقاي فهيم بد اخلاق هميشگي ميشه
مينا:بچه جان عرضه داشته باش بگير سوالارو ديگه
-گم شيد بابا
زنگ اخر بيرون اومديم و با خنده به سمت ماشين رفتيم كه اقاي زند صدام زد
نگاهم به ماشينش افتاد الان فهميدم اين همون ماشين هميشگيه كه اسكورتم ميكرد همون ماشين مشكي
-بله اقا
زند:فهيم چي ميگه؟
-در چه موردي اقا؟
زند:ميگه با هم ازدواج كرديد ميگه زنش شدي راست ميگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سرمو پايين انداختم و اروم زير لب گفتم:بله اقا ما عيد عقد كرديم
زند واي بلندي گفت و اروم زمزمه كرد:چرا؟اون چي داشت كه من نداشتم اخه؟
-اقا بهتره تمومش كنيم الان اگه بياد باز عصباني ميشه البته حق هم داره
زند لبخند غمگيني زد و گفت:اميدوارم خوشبخت بشي ولي هميشه براي من عزيز ميموني شاگرد اول قلب من
-با اجازتون خداحافظ
خداحافظي كردم و به سمت سياوش و مينا و نازي كه كنار ماشين منتظرم بودن رفتم
سياوش:كي بود اين چي كارت داشت؟
-معلمم بود چيز خاصي نيست بي خيال بريم
سياوش:فرزاد نمياد؟
-نه امروز بايد بره اداره جلسه داره
سياوش:اوكي پس بريم بچه ها
بعد رو به مينا كرد و با خوشرويي ازش خداحافظي كرد
سوار ماشين شدم دلم خيلي ناراحته فريد شد ولي …………نميشد كاري كرد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد