سلاممممممممممممممممممممممم من امدم اهل خانه كسي خونه نيست باران خانوم امده ها نخير خبري نيست هچ صدايم كه نيست داشتم از پلها ميرفتم بالا كي يكي از پشت كبوند تو سرم مطمعنم ملاقه بود همينجوري كه سرم گرفته بودم برگشتم ديدم بله خاتون خانوم
همينجوري اعصباني زل زده بود بهم داشتم سرم ميماليدم كه غريد ذليل مرده من از دست تو بابات چي بكشم ها ن چندبار بگم با اون كفشاي نجستتون نيايد تو خونه من تو اين خانه نماز ميخونم
همنجوري نشستم رو پله گفتم خاتون تو تو اتاقت نماز ميخوني چيكار اين جاها داري باز سرمو داغون كردي دفعه چندم با ملاقه ميكوبي تو اين سر بدبخت من گفت نخيرم من همجاي اين خانه نماز ميخونم ميخوام تبرك بشه
همينجوري با دهن باز گفتم مگه امامزادست تبرك بشه
عصبي دوباره غريد چشاتو در ميارم يكبار ديگه با
اون كفشا بياي تو خونه حريف اون بابات نميشم حريف تو كه ميشم
بعد پشتشو كرد رفت
خاتون مثلا خدمت كار اين خونه بود ولي بيشتر از من و بابا م تو اين خونه صاحبخونه بود خيلي دوستش دارم
حق مادري به گردنم داره وقتي من به دنيا امدم مامان بزرگم مادر پدريم از خونه خودش فرستادش اينجا كلا براي همون عزيزمخصوصا براي
بابام با اينكه 60 سالسش از من سرحالتر
ولي هنوز نتونسته منو بابام ادم كنه كه با كفش نيام تو خونه
باشودم برم بالا كه دوباره يه دمپاي خور تو كمرم اييييييييييييي
بعد صداي خاتون امد اون كفشاي نجس دار تند كتونيهام از پام در اوردم از همون پلها انداختم پايين تا امد انيكي دمپاي شو بنداز بهم دويدم بالا تو اتاقم فقط صداي شلخته گفتشون شنيدم
همونجوري با لباس افتادم رو تخت واي خدا جون مردم انقدر منتظر تاكسي موندم اگر بتونم بابا رو راضي كنم يه ماشين برام بخر خيلي خوب ميشه اگه راضي بشه تواين فكر بودم كه بابا رو چه جوري راضي كنم كه چشمام گرم شد نفهميدم كي خوابم برد
با احساس گشنگي از خواب بلند شدم همينجوري گيج داشتم چشمامو ميماليدم نگاهي به خودم كردم من كه با مانتو مقنعه خوابم برد ه بود بعدشم من دمر و كج رو تخت بود م حالا كه صاف خوابيدم سرمم روي متكا پتو هم روم بود مانتو مغنعهم تنم نبود ولي شلوار جينم پام بود جورابام پام نبود
پس بابا امده پاشدم حوله حموم ورداشتم برم يه دوش بگيرم يه نگاه به ساعت كردم ساعت 9 شب بودم چقدر خوابيدم فكر كنم يه 6ساعتي خوابيده بودم تازه يادم افتاد ناهارم نخوردم رفتم تو حموم اب باز كردم تا وان پر بشه لباسامو در اوردم رفتم جلو اين واي خدا چشمام چه پفي كرده خيره شدم به خودم تو اين ايينه من موندم چشماي مشكي من به كي رفته مامانم كه چشماش سبز تيره بود بابام كه چشماش سرمه اي بود ولي من چشمام مشكي مشكي بقول رامين سگي سگي ابروهامم هشتي بود كه يخورده كوتاش كرده بودم برده بودم بالا ولي نه زياد ولي پوستم مثل بابام برنزه بود دماغم معمولي بود به صورتم ميمدو لبهام خيلي قشنگ بود تنها چيزي تو صورتم بود كه خيلي دوستش داشتم قلوه قلوه بود كه با چال گونم خيلي قشنگ ميشد البته وقتي ميخنديدم موهام كه تا كمرم فر فر بود اگه بش ميرسيدم خيلي قشنگ ميشد قدم بلند بود ولي نه زياد ازاز جلو اينه رفتم كنار وانم پر شده بود پريدم توش هيچي به اندازه داراز كشيدن تو وان پر اب حالم جا نمياره يه يه ربعي تو وان دراز بودم كه از گرسنگي حالم داشت به هم ميخورد زود دوش گرفتم امدم بيرم سريعي يه تاپ شلوارك پوشيد با همون موهاي خيس رفتم پايين
بابا با يه ركابي جلو تلوزيون رو مبل نشسته بود اروم رفتم از پشت دست انداختم دور گردنشت يه ماچ محكم از لپش گرفتم اروم دستم گرفت نشودم رو پاش اروم گونم بوسيد باز كه با موهاي خيسي سلام باباي دارم از گرسنگي ميميرم حال نداشتم بابا:منم شام نخردم منتظرت بود از رو پاش بلند شدم دستش گرفتم گفتيم بيا بيبينم خاتون چيكار كرده
بابا :خاتون 1ساعت پيش قرصش خورد خوابيد
رفتم تو اشپز خانه بوي خورشت كرفس پيچيده بود دلم ضعف رفت بابا داشت از كابينت بشقابا رو در مياورد منم ديس ازش گرفتم برنج كشيدم يه كاسه خورشت گذاشتم رو ميز بابا هم سالاد كاهو اب گذاشت رو ميز يه صندلي هم براي من كشيذد يه دونه هم براي خودش بشقاب منو گرفت برنج ريخت روش گفتم بسه اروم شروع كرديم به خوردن همينجوري كه داشتيم غذا ميخورديم گفتم من روزاي كه دانشگاه كلاس دارم پدرم در مياد تا بيام خونه تاكسي ها هم انقدر دير ميان كه نگو ديگه جنازم ميرسه خونه بابا هم گفت ميخواي برات سرويس بگيرم از حولم گفتم نههههههههههههههه مگه بچه مدرسه ايم
بابا: پس چي من كه نميتونم ببرم بيارتم همينجوريش به كاراي بيمارستام و مطب نميرسم
من: نه ولي اگه اگه
بابا: اگه چي برات ماشين بخرم
من: نيشم تا بنا گوش باز شد با همون لبخند كلم تكون دادم
بابا: خنديد گفت عمرا من براي تو ماشين بخرم شده باشه از بيمارستان مطب استفعا ميدم تورو ميبرم ميارم ولي براي تو ماشين نميخرم بعذم با اخم گفت هنوز تصادف 2ساله پيشت يادم اون پلاتين توي پات و يادم فكر اين كه ماشين برات بخرم از سرت بيرون كن نميخوام با دستهاي خودم بزارمت سينه قبرستون
من: اون يه اتفاق بود چنان نگاهي بهم كرد از ماشين خريد ن كه هيچي از شام خوردنم ميخواستم منصرف بشم ديگه تا اخر غذامون هيچي نگفتم بابا خيلي شوخ مهربون بود ولي اگه عصبي ميشد ديگه هيچي جلو دارش نبود وقتي هم ميگفت نه يعني نه حقم داشت تصادفي كه من 2سال پيش كردم همين كه زندم خودش كلي ادامه داره
شاممون كه تموم شده بابا رفت تو من هم ظرفها رو گذاشتم تو ماشين تا بشوره بقيه غذاهارو هم گذاشتم تو يخچال يه دستمال به ميز كشيدم كه خاتون صبح دوباره غورغور نكن
2تا چاي ريختم رفتم كنار بابا رو مبل نشستم بابا داشت مستند ميديد
يه چاي دادم دست بابا كه گفت اگه خوابت نمياد بريم دربند
با كله قبول كردم همونجوري چاي داغ داغ خوردم كه زبونم سوخت اخم بلند شد
بابا: اروم تر دربند بسته نميشه
خنديدم گفته امديمو بسته شد چيكار كنيم
من رفتم حاضر بشم
امدم بالا تو اتاقم رفتم سر كمد يه شلوار جين سفيد جذبمو از كمد ورداشتم پرت كرد رو تخت مانتو كوتاه نخي سفيدم ورداشتم خيلي دوستش داشتم البته بيشتر به بلوز ميخورد تا مانتو رامين برام از تركيه اورده بود ازاد بود تو تنم نه گشاد بود نه تنگ خوشگل بود شال قرمزم در اوردم رفتم جلو اينه كه يه صفاي به خودم بدم كه دادم در امد از حموم اومدم موهام سشوهار نكرده بودم همه پيچيده بود به هم عين امزنيا شده بودم سشوهارم با برس ورداشتم از اتاق زدم بيرون بابا داشت ميومد بالا
سشوهار برس دادم كه موهام درست كنه گفت برو تو اتاقت مسواك بزنم ميام بابا امومد اروم اروم شروع كرد به سشوهار كشيدن داشت خوابم ميبرد هميشه هركي كه به موهام دست ميزدم خوابم مي برد سشوهار خاموش كرد گفت خوابت برد ميخوايم نريم چنان از جا پريدم كه صندلي از پشت افتاد رو پاش كلمم محكم خورد به فكش نميدوست كدوم بگيره از يه طرف پاش از يه طرف فكش اخر
فكش گرفته بود بالا پاين ميپريد هم خندم گرفته من هم نگرانش شده بودم از خنده قرمز شده بودم
يه هو برگشت وقتي قيافشو ديدم منفجر شدم
گفت بايدم بخندي هركي ندونه فكر ميكن من اصلا" تو رو جاي نميبرم مثل نديد بديدا براي بيرون رفتن ذوق ميكني
وقتي خندم تموم شد گفتم خوبي
گفت زدي زبونم ناكار كردي مگي خوبي گفتم زبونت گفت بله چنان پريدي خوردي به فكم كه زبونم گاز گرفتم
اروم رفتم كنارش رونوك پام بلند شدم گونش بوس كردم گفتم ايبي نداره عشقم بزرگ ميشي يادت ميره بدو حاضر شو بريم
بابا : بچهه پرو
بابا رفت منم رفتم جلو اينه دستش طلا چه كرده اين مرد خيلي موهام قشنگ سشوهار كشيده بود جلوش كه هنوز فر بود كج ريختم تو صورتم بقيه مهامو با كش بست بالا يه كليپس كوچلو هم زدم انقدر بدم مياد موهاشون با كليپس مثل كوه ميدن بالا كه نگو
يه مداد تو چشمم كشيدم با ريمل كرم فقط مرطوب كننده زدم
يه ماتيك قرمز ملايم زدم بعدم اروم پاكش كردم كه فقط جاش بمونمه شيشه عطرم ورداشتم خالي كردم رو خودم عاشق بوشم يه نگاه به خودم كردم خوب شده بودم يه بوس براي خود م فرستادم رفتم مانتو شلوارم پوشيدم شالم انداختم جورابامو پام كردم كتوني قرمزم پام كردم كيفم كج انداختم دويدم پايين
واي خوبه خاتون خوابه وگر نه با ملاقه ميومد سراغم باز با كفش اومدم.
رفتم تو حيات تا بابا بياد 5 مين بعدم بابا امد به به چه خوشتيپ شده يه شلوار كتون مشكي با يه تيشرت سرمه اي يه كت بهاري مشكي تنش كرده بود خدايش بابام خيلي خوشگل خوشتيپ بود اصلا" بهش نميخورد 50 سالش باشه موهاي فرش بود كه جو گندمي شده بود كنار چشمش چنتا خط داشت يه ذره هم چروك شده بود
يه نگاه به پاش كردم اونم كفشاش از تو خونه پوشيده بود امده بود
خندم گرفت بابا: چي سرتق كجاي تيپ من خنده داره
من: هيچ جاش اگه الان خاتون بيدار بود با اون ملاقه معروفش از خجالت سرت در ميومد خنديد گفت اتفاقا ظهر در امد
خنديد مو گفتم توام
خواستم برم سوار ماشين بشم كه بابا سويچ ماشين گرفت طرفم
همينجور گيچ نگاش كردم كه گفت فقط وقتي با مني ميتوني پشت فرمون بشيني از همنجا پريدم تو بغلش انقدر بوسش كردم كه دادش در امد
بابا : بيا برو اونور خرس گنده توفيم كردي
من: عاشقتم ديونتم حلاكتم اردلان جونم
بابا : فقط براي ماشين
با دلخوري گفتم ااااااااااااا بابا ميدوني كه خيلي دوستت دارم
اروم گونم بوس كرد گفت ميدونم منم دوستت دارم
دويدم طرف ماشين بابا يه پرادو سفيد بود كه عاشقش بود نشستم پشت فرمون بابا امد كنارم نشست گفتم كمربند ببند كه ميخوام ببرمت تو فضا
بابا: از اون فضاهاي كه خودت 2ساله پيش رفتي ديگه
من : حالا هي اين تصادف من بزنيد تو سرم بابا جان يه اتفاق بود ممكن براي هركسي بيفته
بابا : با لحن غمگيني گفت اين اتفاق ممكن بود تورو براي هميشه از من بگيره
من : اخماتو باز كن حالا كه نگرفته منم حالا حالا ها موي دماغتم هيچكي منو ازت نميگيره
بابا: اميدوارم يه پسر خوشتيپ و خوشگل دلتو نبره مجبورشم توروبدم بهش
من : يه ذره سرم خاروندم گفتم راست ميگيا از اون لحاظ بهش فكر نكرده بودم حالا بزار پيدا بشه يه فكري ميكنيم بدبختيم خشكي پسر امده
برگشتم ديدم بابا با دهن باز داره نگام ميكنه خندم گرفت
بابا: يه وقت خجالت نكشي يهو بگو شوهر ميخوام
نه بابا جان شوهر كجا بود ميگم خشكي پسر امده
بابا : خيلي پروي به خدا
بيا اينجا پارك كن بقيه راهشو پياده ميريم همون گوشه كه بابا گفت پارك كردم ماشين خاموش كردم پياد شديم
رفتم كنار بابا بازوشو گرفتم اروم اروم قدم زديم
واي من عاشق هواي دربندم با اينك وسطاي مهر بود هوا يكمي سرد بود داشتيم همينجوري قدم ميزديم كه يكي گفت سلام استاد
منو بابا با هم برگشتيم يه گروه دختر و پسر بودن
بابا: سلام بچها خوبيد
بچها : مرسي استاد شما خوبيد
بابا : اروم دست منو گرفت گفت دخترم باران
من : به 3تاشون كه دختر بودن دست دادم گفتم خوشبختم
به پسرام فقط سلام كردم
يكي از دانشجو ها كه دخترم بود رو به بابا با ناز گفت واي استاد اصلا" بهتون نمياد دختر به اين بزرگي داشته باشيد
كلا"بهش نميومد ولي نه انقدركه يه دختر همسن من با ناز بگه
بابا دستشو انداخت دورم گفت حالا كه دارم از اين بابت خيلي هم خوشحالم
يكي از پسرا گفت استاد بيايد كنار ما ما ميخوايم بريم يه تخت بگيريم
بابا : ممنونم ما ميخوايم يكم قدم بزنيم بعدم بريم خونه
ازشون خداحافظي كرديم جدا شديم.
ادامه دارد