پنجشنبه ۲۴ مهر ۹۳ ۱۵:۱۶ ۸۹ بازديد
انيا:واي بچه ها حوصلم سر رفت بريم بيرون سحر:راست ميگه منم حوصلم سريده بريم انيا:بدوييد حاضر شيد بريم ددر همه خنديدنو راه افتادن توي راه بودن كه انيافكر ارتان به سرش امد سحر:انيا خوشگله چرا تو فكري؟ انيا:بچه ها ارتان داره مياد بچه ها با هم جيغ كشيدن و گفتن:چيييييييييي؟ارتانننننننننن؟ انيا گوشش رو گرفت و گفت:اره بابا چرا جيغ ميزنيد تازه ميخوام كار هاي بچگي رو تلافي كنمممممم قول بديد كمكم كنيد همه باهم يك صدا گفتند:قول اون روز انيا با دوستاش كلي خيابون هارو متر كردن و اخر شب به خونه هاشون رفتند.انيا در و باز كرد رفت داخل به همه سلام كرد.انيا:سلام به اهالي خونه ارشام(برادرانيا):به ابجي كوچيكه كجا بودي تا اين موقع شب؟ انيا:با الميراينا بودم علي اقا(باباي انيا):سلام گل دخترم خوبي عزيزم؟ انيا:مرسي بابا مامان كجاست؟ علي اقا:هنوز خونه بي بي.بي بي كلي كار داشت كه مادرت رفت انجام بده منم لان ميرم دنبالش دخترم انيا:اها باشه انيا داشت ميرفت سمت اتاقش كه تلفن زنگ خورد