پنجشنبه ۲۴ مهر ۹۳ ۱۵:۱۷ ۱۰۷ بازديد
ارو م چشمام بستم لعنتي ببين چه جوري ضايعم ميكنهكاملا" با خونسردي برگشتم با يه لبخند گفتم اره تو ماشين گفتم امتحان ندارم چون خبر نداشتم اون جلس نرفته بودم دانشگاه كلاس ( خاك بر سرم كنن انقدر راحت دروغ ميگم)ولي مهسا نيم ساعت پيش زنگ زد گفت كه امتحان زبان دارم خيلي هم مهم رامين يه جوري نگام كرد يعني خر خودتي سريع هم با هاشون خداحافظي كردم رفتم تو حياط رامين پشتم امد تو حياط با جديت گفت حداقل اون موهاتو بكن تو اونجوري ميخواي سوار ازانس بشيبرگشتم طرفش موهام كامل زدم كنار نگاش كه به كبودي صورتم افتاد اخماش رفت تو هم گفتم موهام ببينن بهترتا صورتم ببينن عصبي دستش كرد تو موهاش منم محل ندادم در حياط باز كردم رفتم بيرون تاكسي منتظرم بود سوار شدم گفت ميتونم برم گفتم لطف كنيد بريد تو اين فكر بودم رامين كه كسي دوست داره چرا به مامان پري نميگه برن خواستگاريشانقدر دختر براش مهم كه عكس تو كشوش داره به خاطرش زد تو گوش من هنوز هنگ اينم چرا زد تو گوشم مگه من چيكار كردم
جلو در خونه نيگر داشت پولش دادم پياده شدم نرفتم خونه حوصله خاتون نداشتم ر فتم طرف خونه مهسا زنگ زدم از پشت اف اف صداي شيرين جون امد كيه منم شيرين جون باران جان تو ي بيا تو عزيزمدر زد رفتم تو سوار اسانسور شدم صبقه 8 زدمرفتم بالا از اسانسور امدم بيرون شيرين جون جلوي در بود سلام شيرين جون بغلم كرد گونم بوس كرد گفت سلام عزيزم خوبي منم گونشو بوس كردم گفتم خوبم شيرين جون عمو سامان خوبه قربا نت عزيزم مهسا كجاست شيرين جون : نميدونم عزيزم از ظهر كه امده از تو اتاقش در نيومده باشه پس من ميرم پيشش باشه عزيزمشيرين جون خيلي دوست داشتم تيكه كلامش عزيزم بود تو هر جمله 10 تا عزيزم داشت براش مرد زن مهم نيست به همه ميگه عزيزم
هميش سر اين موضوع با عمو سامان دعوا داشت خوب بيچاره دست خودش نيست تيكه كلام ديگه در اتاق مهسا رو زدم جواب نداد در باز كردم رفتم تو اتاقدمر رو تخت خوابيده بود ركولم گذاشتم گوشه اتاق رفتم رو تخت كنارش نشست اروم همنجوري نشسته دولا شدم كه صورتش ببينم خوابيده بود اروم فوت كردم تو صورتش يه ذره پلكاش تكون خورد اينبار محكمتر فوت كردم كه چشماشو باز كرد گفت تو اينجا چيكار ميكنياروم بلند شدم گفتم بيكار بودم امدم اينجا بلند شد نشست يه تيشرت مردون تا زير باسنش پوشيده بود شلوارم پاش نبودمانتوم در اوردم مقنعمو در اوردم رفتم رو كاناپه گوشه اتاقش نشستممهسا : چرا نموندي شب باهاشون بري گفتم به من چه اين جور جاها جاي بزرگتراستباشه تو برادرزادشيگفتم رامين كه دختر رو نميخواد به خاطر مامان پري ميخواد برهچشماش يه برق خاصي گرفت يه لبخندم امد رو لباشكش موهامو باز كردم دست كشيدم توش گفتم تو چرا خوشحال شديمهسا: من به من چه
امدم جوابش بدم كه شيرين جون امد تو يه ظرف ميوه با دوتا ليوان شربت گذاشت رو ميز جلو كاناپه گفتم دستت در نكنه شيرين جونگفت : خيلي وقت اينجا نيومدي دلمون برات تنگ شده گفتم منم همينطور شيرين جون : شام درست ميكنم به بابات هم بگو بياد اينجا سامان امشب زود ميادگفتم دستت در نكنه شيرين جون بابا امشب خونه مامان پري شام ميخوره مياد گفت پس تو نميخواد بري خونه عزيزم شام همينجا بمود گفتم باشه مزاحم ميشم مراحمي عزيزم بعدم رو به مهسا گفت ناهار ميخوري بيارم مهسا گفت نه سيرمبعدم رفت از اتاق بيرون پاشدم رفت پشت پنجر اتاقش كه رو به حياط خونه ما بود در پنجره باز كردم مهسا گفت : بگو ببينم چرا نرفتي بهار ظهر گفت امدي از خونه لباس بردي خيلي هم خوشحال شديهمنجور كه پشتم بهش بود گفتم مهسا فكر رامين از سرت بيرون كنفكر كنم داشت شربت ميخورد كه به حرف من پريد تو گلوش شروع كرد به سرفه كردنرفتم محكم زدم پشتش يه ذره حالش بهتر شد به چشماي كه از سرفه اشك جمع شده بود گفت چرا چرت پرت ميگي
رفتم نشستم كنارش گفتم مطمعني هيچ حس به رامين نداري
سرشو انداخت پايين گفت معلوم من اصلا" به رامين حسي ندارم
من: مهسا منو نگاه كن
ولي محل نداد
تكيه دادم گفتم مهسا من تو رو ميشناسم ميدونم وقتي از يه چي ناراحت باشي يا غمگين باشي چه جوري ميشي تو امروز از قضيه خستگاري رامين با خبر بودي
فقط م وندم تو اين چند سال چرا نفهميدم تو رامين دوست داري
نگاش كردم داشت اشكاش همين جوري ميريخت
بهش نزديك شدم دست انداختم دور گردنش
گفتم مهسا تو از خواهر و مادر به من نزديك تري ميدوني كه خيلي برام عزيزي انقدر كه نميخوام نا بود شدنتو ببينم
فكر رامين از سرت بيرون كن ميدونم اين چيزاي كه بهت ميگم ممكن ناراحتت كنه ولي بايد بدوني
رامين كسي دوست داره عكسشو تو كشوش ديدم
وقتي اينو گفتم هق هق گيرش بلند شد
اصلا" دوست نداشتم مهسا رو اين جوري ببينم
داشتم نفس كم ميووردم پاشدم رفتم سر كيفم اسپرم ورداشتم 2تا زدم
اين نفس تنگي هم اگه دست از سر من ورداره خوبه
از وقتي كه يادم مياد باهام وقتي از يه چي ناراحت ميشم يا بو سيگار و اسفند بهم ميخوره نفسم ميگيره كه با اين اسپره حل ميشه
بابا ميگه مادرزادي به خاطر اينه كه 1 ماه زود به دنيا امدم
گريه مهسا بند امد دوباره رفتم كنارش
گفتم خوبي
مهسا : از كجا ميدوني شايد عكس يكي ديگه
انقدر براش مهم كه به خاطرش بزن تو گوش من
به تعجب نگام كرد موهامو زدم كنار نگاش افتاد به كبودي صورت البته كمتر شده
گفت : رامين زدت
اره
چرا
براش جريان ظهر تعريف كردم
مهسا: باران من سرسري يا از روي قيافه عاشق رامين نشدم 5 ساله كه دوستش دارم
باور كن يه درصد هم چهرش مهم نيست
من عاشق باطن رامينم ....عاشق غيرتشم... عاشق چشماي پاكشم كه يبارم مستقيم به صورت من نگاه نكرد......[
باورد ميشه من به تو حسودي ميكنم
وقتي ميبينم رامين انقدر روت حساس
يا وقتي ميبينتت بغلت ميكنه ميبوستت
با تعجب داشتم نگاش ميكردم
گفتم تو 5 ساله رامين دوست داري
اروم سرش تكون داد
چرا به من نگفتي يا به خودش
كي چي تو حاضري بري به پسري كه حتي نگاهت نميكنه بگي دوستت دارم
من ارزو داشتم رامين يه بار بهم نگاه كنه يه بار اسمم بدون خانوم بگه
هميشه برا ش مهسا خانوم بودم
جلو در خونه نيگر داشت پولش دادم پياده شدم نرفتم خونه حوصله خاتون نداشتم ر فتم طرف خونه مهسا زنگ زدم از پشت اف اف صداي شيرين جون امد كيه منم شيرين جون باران جان تو ي بيا تو عزيزمدر زد رفتم تو سوار اسانسور شدم صبقه 8 زدمرفتم بالا از اسانسور امدم بيرون شيرين جون جلوي در بود سلام شيرين جون بغلم كرد گونم بوس كرد گفت سلام عزيزم خوبي منم گونشو بوس كردم گفتم خوبم شيرين جون عمو سامان خوبه قربا نت عزيزم مهسا كجاست شيرين جون : نميدونم عزيزم از ظهر كه امده از تو اتاقش در نيومده باشه پس من ميرم پيشش باشه عزيزمشيرين جون خيلي دوست داشتم تيكه كلامش عزيزم بود تو هر جمله 10 تا عزيزم داشت براش مرد زن مهم نيست به همه ميگه عزيزم
هميش سر اين موضوع با عمو سامان دعوا داشت خوب بيچاره دست خودش نيست تيكه كلام ديگه در اتاق مهسا رو زدم جواب نداد در باز كردم رفتم تو اتاقدمر رو تخت خوابيده بود ركولم گذاشتم گوشه اتاق رفتم رو تخت كنارش نشست اروم همنجوري نشسته دولا شدم كه صورتش ببينم خوابيده بود اروم فوت كردم تو صورتش يه ذره پلكاش تكون خورد اينبار محكمتر فوت كردم كه چشماشو باز كرد گفت تو اينجا چيكار ميكنياروم بلند شدم گفتم بيكار بودم امدم اينجا بلند شد نشست يه تيشرت مردون تا زير باسنش پوشيده بود شلوارم پاش نبودمانتوم در اوردم مقنعمو در اوردم رفتم رو كاناپه گوشه اتاقش نشستممهسا : چرا نموندي شب باهاشون بري گفتم به من چه اين جور جاها جاي بزرگتراستباشه تو برادرزادشيگفتم رامين كه دختر رو نميخواد به خاطر مامان پري ميخواد برهچشماش يه برق خاصي گرفت يه لبخندم امد رو لباشكش موهامو باز كردم دست كشيدم توش گفتم تو چرا خوشحال شديمهسا: من به من چه
امدم جوابش بدم كه شيرين جون امد تو يه ظرف ميوه با دوتا ليوان شربت گذاشت رو ميز جلو كاناپه گفتم دستت در نكنه شيرين جونگفت : خيلي وقت اينجا نيومدي دلمون برات تنگ شده گفتم منم همينطور شيرين جون : شام درست ميكنم به بابات هم بگو بياد اينجا سامان امشب زود ميادگفتم دستت در نكنه شيرين جون بابا امشب خونه مامان پري شام ميخوره مياد گفت پس تو نميخواد بري خونه عزيزم شام همينجا بمود گفتم باشه مزاحم ميشم مراحمي عزيزم بعدم رو به مهسا گفت ناهار ميخوري بيارم مهسا گفت نه سيرمبعدم رفت از اتاق بيرون پاشدم رفت پشت پنجر اتاقش كه رو به حياط خونه ما بود در پنجره باز كردم مهسا گفت : بگو ببينم چرا نرفتي بهار ظهر گفت امدي از خونه لباس بردي خيلي هم خوشحال شديهمنجور كه پشتم بهش بود گفتم مهسا فكر رامين از سرت بيرون كنفكر كنم داشت شربت ميخورد كه به حرف من پريد تو گلوش شروع كرد به سرفه كردنرفتم محكم زدم پشتش يه ذره حالش بهتر شد به چشماي كه از سرفه اشك جمع شده بود گفت چرا چرت پرت ميگي
رفتم نشستم كنارش گفتم مطمعني هيچ حس به رامين نداري
سرشو انداخت پايين گفت معلوم من اصلا" به رامين حسي ندارم
من: مهسا منو نگاه كن
ولي محل نداد
تكيه دادم گفتم مهسا من تو رو ميشناسم ميدونم وقتي از يه چي ناراحت باشي يا غمگين باشي چه جوري ميشي تو امروز از قضيه خستگاري رامين با خبر بودي
فقط م وندم تو اين چند سال چرا نفهميدم تو رامين دوست داري
نگاش كردم داشت اشكاش همين جوري ميريخت
بهش نزديك شدم دست انداختم دور گردنش
گفتم مهسا تو از خواهر و مادر به من نزديك تري ميدوني كه خيلي برام عزيزي انقدر كه نميخوام نا بود شدنتو ببينم
فكر رامين از سرت بيرون كن ميدونم اين چيزاي كه بهت ميگم ممكن ناراحتت كنه ولي بايد بدوني
رامين كسي دوست داره عكسشو تو كشوش ديدم
وقتي اينو گفتم هق هق گيرش بلند شد
اصلا" دوست نداشتم مهسا رو اين جوري ببينم
داشتم نفس كم ميووردم پاشدم رفتم سر كيفم اسپرم ورداشتم 2تا زدم
اين نفس تنگي هم اگه دست از سر من ورداره خوبه
از وقتي كه يادم مياد باهام وقتي از يه چي ناراحت ميشم يا بو سيگار و اسفند بهم ميخوره نفسم ميگيره كه با اين اسپره حل ميشه
بابا ميگه مادرزادي به خاطر اينه كه 1 ماه زود به دنيا امدم
گريه مهسا بند امد دوباره رفتم كنارش
گفتم خوبي
مهسا : از كجا ميدوني شايد عكس يكي ديگه
انقدر براش مهم كه به خاطرش بزن تو گوش من
به تعجب نگام كرد موهامو زدم كنار نگاش افتاد به كبودي صورت البته كمتر شده
گفت : رامين زدت
اره
چرا
براش جريان ظهر تعريف كردم
مهسا: باران من سرسري يا از روي قيافه عاشق رامين نشدم 5 ساله كه دوستش دارم
باور كن يه درصد هم چهرش مهم نيست
من عاشق باطن رامينم ....عاشق غيرتشم... عاشق چشماي پاكشم كه يبارم مستقيم به صورت من نگاه نكرد......[
باورد ميشه من به تو حسودي ميكنم
وقتي ميبينم رامين انقدر روت حساس
يا وقتي ميبينتت بغلت ميكنه ميبوستت
با تعجب داشتم نگاش ميكردم
گفتم تو 5 ساله رامين دوست داري
اروم سرش تكون داد
چرا به من نگفتي يا به خودش
كي چي تو حاضري بري به پسري كه حتي نگاهت نميكنه بگي دوستت دارم
من ارزو داشتم رامين يه بار بهم نگاه كنه يه بار اسمم بدون خانوم بگه
هميشه برا ش مهسا خانوم بودم