رمان فرزند من8

۹۶ بازديد
  تو خودت رامين ميشناسي اصلا" اهل دختر بازي نيست حتما" دختر رو دوست داره كه عكسش تو كشوش 

ديگه 

مهسا تكيه داد به مبل پشت سرش چشماشو بست

من: مهسا ميتوني فراموش كني مگه نه

مهسا: نميتونم به خدا نميتونم تمام وجودم داره ميسوزه 

الكي مگه باران تو تا حالا عاشق نشدي

باور كن خودش مياد اصلا" نميفهمي چه جوري عاشق شدي 

چه جوري طرف برات مهم ميشه 

چه جوري تشنه يه لحظه ديدنش ميشي

حالا من چه جوري تحمل كنم رامين با كس ديگه ازدواج كنه 

كسي ديگي بشه زن تو خونش عشقش بشه

دوباره اشكاش ريخت

من: بسه مهسا 

پاشو بيرم يه دور بيرون

حالت جا مياد

مهسا : ول كن باران اصلا" حوصله ندارم

با تحكم گفتم يعني چي حوصله ندارم پاشو ببينم 

رفتم سر كمدش براش مانتو شاوار دراورد انداختم طرفش

برگشتم يه شالم از تو كمد وردارم كه يه شل كف كمدش بود همون ورداشتم ولي چيزي كه ديدم هنگ كردم 

دلا شدم بوم ورداشتم به عكس از رامين بود كه مهسا كشيده بود خيلي قشنگ شده بود مخصوصا" چشماي سبزش خيلي تو چشم بود رامين برعكس باباكه چشماش سورمه اي بود سبز بود سبز پررنگ رنگ چشماي بابا علي 

ببيني كشيده با لبهاي قلوه موهاي فر كه داده بود بالا 

برگشت طرف مهسا 

انم ميخ عكس شده بود داشت اشك ميريخت 

گفتم كي اينو كشيدي

مهسا: 2ساله پيش

با اخم بهش گفتم 

من بايد الان ببينم 

هيچي نگفت 

پاشو برو صورتت بشور حاظر شو بريم 

مهسا: گير دادي يا 

پاشو ببينم حالم بهم زدي انقدر فين فين كردي

پاشد رفت 

منم مانتو پوشيدم

رفتم جلم اينه كبودي صورتم خيلي كم شده بود فقط رد كمي مونده بود موهام جمع كردم با لا سرم 

ديگه نريختم تو صورتم 

كشيدم بالا يه رز صورتي مات زدم[

مهسا هم از دستشوي امد 

مهسا يه شال به من بده ديگه مقنعه نپوشم

يه شال ساده مشكي بهم داد سرم كردم 

مهسا يه ذره اريش كن قرمزي چشمات كمتر بشه 

يكم ارايش كرد 

رفتم جلو گفت بهتر شدي موهاشم جمع كرد ماتنو شلوار مشكيشم پوشيد يه شال سورمهاي انداخت 

كيف پولم از تو كولم ور داشتم با مهسا رفتيم بيرون 

شيرين جون داشت سالاد درست ميكرد

مهسا: مامان منو باران ميريم بيرون زود ميام

شيرين جون : باشه عزيزم 

فقط يه دوغ با يه نوشابه بخر بيا

پول داري 

مهسا: اره دارم 

من: شيرين جون فعلا" خداحافظ

كفشامو پام كردم رفتيم پايين

گفتم كجا بريم

مهسا : تو منو اوردي بيرون

بريم پارك سر كوچه 

رفتيم پارك يكم قدم زديم

مهسا اروم بود معلوم بود هنوز نتونسته جريان رامين حذم كنه

منم خلوتي كه با خودش داشت خراب نكردم يه 2ساعتي تو پارك بوديم ساعت 8 بود برگشتيم داشتيم ميرفتيم تو كوچه كه مهسا گفت بارا ن رامين جلو خونتونه

سرم گرفتم بالا ديدم بله اقا رامين عصبي جلو در خونست

مهسا با ترس بهم نگاه كرد 

رامين داشت با گوشيش ور ميرفت كه نگاش به ما افتاد 

عصبي با يه قدم بلند امد پيش ما رو به من گفت كدوم گوري بودي تا حالا


 مهسا بدبخت كه گرخيده بود 

البته خودم ترسيده بودم ولي بروي خودم نيو وردم 

گفتم : تو..تو اينجا چيكار ميكني مگه قرار نبود بريد

پريد وسط حرفم با داد گفت : گور باباي خواستگاري 

جواب منو بده تو ساعت 5 از خونه ما رفتي گوشيت هم خونه ما جا گذاشتي از ساعت 6 مامان داره زنگ ميزنه خاتون ميگه هنوز نيومدي خونه اردلان هم كه مريض داشت نميتونست جواب بده 

دوباره با داد گفت : كدوم گوري بودي تا حالا

با اخم گفتم تا حالا خونه مهسا اينا بودم بعدم با هم رفتيم بيرون خريد 

نميدونستم بجز پدرم به تو هم بايد جواب بدم

يه نگاه بهم كرد كه نزديك بود شلوارم خيس كنم 

حالا براي چي پاشدي امدي اينجا

رامين : از بس خانوم بي فكر همه رو نگران خودت كردي 

مامان بيچاره داشت سكته ميكرد 

همون موقع گوشيش زنگ زد 

الو مامان جان 

پيششم حالش خوبه خونه مهسا اينا بود 

يه نگاه به مهسا كردم 

فكر كنم منظورم فهميد چون يه لبخند رو لباش بود

امروز داشت ميگفت ارزوم يه بار اسممو بدون خانوم بگه بيا اينم گفت 

هنوز خنده رو لبام بود كه رامين با اخم نگام كرد خندمو خوردم

رامين : بايدم بخندي پيرمرد و پيرزن نگران خودت كردي خندهم داره بزرگتر وكوچكتر كه سرت نميشه 

ديگه با اين حرفش امپر چسبوندم 

منم با عصبانيت بهش گفت : من بزرگتر وكوچيكتر حاليم نيست اگه حاليم نبود كه همون موقعه زدي تو گوشم ميخوابوندم تو گوشت

يا همون موقع ميرفتم به مامان پري با بابا علي ميگفتم كه گل پسرش چيكار كرده 

در ضمن به پدرم گفتم كه ميرم خونه مهسا نگران من نشه ديگه نميدونستم بايد به تو هم جواب بدم 

لازم نيست به من ياداوري كني كه بزرگتر و كوچيكتر حاليم نيست خيلي هم حاليم 

ديگه واي نستادم تا جوابم بده دست مهسا رو گرفتم رفتم طرف خونشون 

زنگ زدم 

لحظه اخر برگشتم ديدمش با اخم زل زده به من نفس كم اورده بودم شروع كردم به سرفه كردن مهسا فهميد 

اسپرت كو باران 

با لكنت بين سرفه گفتم بالا تو اتاقت 

از كمبود اكسيزن دلا شده بودم دستم رفت طرف گردنم ولي از يه ذره تنفس خبري نبود لحضه اخر ديدم رامين دويد طرفم 

مهسا رفته بود اسپرم بياره 

رامين بغلم كرد 

 با داد گفت اسپرت كو نميتونستم حرف بزنم چنگ زدم به لباس رامين 

همون موقع مهسا هم امد رامين اسپر ازش گرفت پشت سر هم زد تو دهنم 

حالم بهتر شده بود ولي هنوز بي حال تو بغل رامين افتاده بودم

مهسا نشست كنارم گفت حالت خوبه 

يه ليوان اب امد نزديك دهنم شيرين جون ديدم كه با نگراني داره نگام ميكن

گفت : عزيزم من تو كه ميدوني اينجوري ميشي چرا اسپرتو نبردي با خودت

اصلا" حس جواب دادن نداشتم 

رامين بغلم كرد 

سرم رفت طرف سينش   چشمامو بستم 

فكر كنم رامين ميخواست ببرتم خونه خودمون شيرين جون نذاشت 

با اين حال نميشه كه تنها باشه بيارش بالا منو مهسا هم هستيم رامين با يه ببخشيد بردم بالا 

اروم گذاشتم رو تخت مهسا 

انقدر بي حال بودم كه  حس باز كردن چشمامو نداشتم 

'گلوم بيش از حد ميسوخت  اونم به خاطر سرفه زياد بود



 كشيده شدن دستي رو سرم حس ميكردم  اروم چشمامو باز كرده 

رامين ديدم كنارم داره  موهاي منو نوازش ميكنه 

وقتي ديد چشمام باز ه گفت : من به تو چي بگم 2ساعت رفتي بيرون اسپرتو با خودت نبردي 

اگه وسط خيابون اينجوري ميشدي چي تا ميرسوند ت بيمارستا ن كه  بقيه حرفش نزد 

با اخم روش اونور كرد

 گفتم من وقتي عصبي بشم اينجوري ميشم اون 2ساعتي كه بيرون بودم كه عصبي نشودم

چپ چپ نگام كرد گفت : يعني تقصير منه 

 منم با پروي تو چشماش نگاه كردم گفتم اره تقصير توه

 خيلي پروي به خدا 

من: پاشو برو ديگه مگه نميخوايد بريد خواستگاري

رامين : بهم خورد 

من : چرا 

 بخاطر جناب عالي

چرا من به من چه 

رامين : تو وضعيت مامان نميدوني استرس براش خو ب نيست 

 وقتي زنگ زدخاتون گفت هنوز نيومدي خونه  فشار خونش رفت بالا 

مجبور شديم زنگ بزنيم اوزانس 

با نگراني گقتم


الان حالش جطوره 

رامين : خدارو شكر بهتر 

براي اين ميگم بي فكري 

با اين بي فكريت خودتم نزديك بود  به فرستي اون دنيا

جوابش ندام ولي بعد جور عذاب وجدان داشتم 

رامين ميشه گوشيتو بدي 

گوشي گرفت طرفم 

گوشي از دستش گرفتم كه چشمم افتاد به عكس روي گوشيش عكسي بود كه پارسال تو پيست انداخته بوديم منو رامين بوديم  من از پوشت پريده بودم رو كولش جفتمون داشتيم ميخنديديم  چال گونه جفتمون معلوم بود منو رامين جفتمون رو گونمون چال داشتيم  البته تنها شباهتي كه نسبت به رامين داشتم همين چال گونم بود من  بيشتر شبيه مامان بودم اونم رو گونهاش چال داشت بجز رنگ چشمام و پوستم بقيه اجزاي صورتم شبيه مامانم بود

رامين : گوشي ميخواستي عكس روش ببيني 

با اخم نگاش كردم 

كه خندهاش گرفت 

شماره خونه مامان پري گرفتم 

بابا علي گوشي جواب داد

الو 

سلا بابا علي خوبي 

بابا علي : سلام دخترم تو كجاي ما رو كه  سكته دادي 

من: ببخشيد بابا جون  نميدونستم اينجوري ميشه من از خونه شما امدم خونه مهسا اينا  اصلا" حواسم به گوشيم نبود

بابا علي : خدارو شكر سالمي حالت خوب 

مامان پري چطوره

بابا علي : بهتر عزيزم  داره استراحت ميكنه

ميتونم باهاش حرف بزنم 

بابا علي : بذاره ببينم بيدار دخترم

صداي ضعيف مامان پري از پوشت گوشي بلند شد 

الو باران جان 

سلام مامان پري جونم خوبي 

مامان پري: الهي قربونت برم تو كه منو نصف عمر كردي مردم زنده شدم 

فكر كردم بلاي سرت امده  

صداي گريه اش بلند شد 

من : قربونت برم گريه نكن ماماني به خدا من سالم خوبم هيچيمم نشوده

خونه مهسا بودم 

مامان پري : خدارو شكر خدارو شكر 

باران جان تو امانت روياي 

نميدوني وقتي تو رو حامله بود چقدر به من سفارشتو كرد

الهي قربونت برم مواظب خودت باش 

من: باشه مامان جونم مواظبم شما هم مواظب خودت باش

كاري نداري مامان جونم

نه عزيزم خداحافظت 

خداحافظ 

گوشي قطع كردم برگشتم رامين ديدم 

كه نگاش رو عكس مهسا بود كه رو ميز  كامپيوترش بود


مهسا تو اون عكس خيلي قشنگ افتاده بود  يه لبخند دندون نما رو لباش بود پاهاشم جمع كرده بود تو بغلش موهاي لختشم تو دست باد بود تو حياط خونه ما انداخته بود  خيلي قشنگ شده بود 

رامين چرا داره نگاه ميكنه 

با صداي بلند گفتم بيا گوشيتو بگير 

انگار تو هپروت بود  با گيجي گفت چي چي ميگي 

يا پوزخند بهش گفتم كجاي تو بيا گوشيتو بگير

با اخم گفت همين جام گوشي از دستم گرفت 

 امدم يه چي بهش بگم كه مهسا با يه سيني امد تو 


 مهسا با سيني شربت امد تو اتاق رفت طرف رامين سيني گرفت جلوش رامين يه ليوان شربت ورداشت مهسا يه ليوان شربت از تو سيني ورداشت امد طرف من 

ليوان گرفت طرفم گفت بهتري


گفتم اره بهترم 

مهسا: حالت خيلي بد بود رنگت كبود شده بود خيلي ترسيديم 

گفتم الان بهترم

خدارو شكر

رامين شربتش خورد گفت حاضر شو بريم 

مهسا: كجا باران اينجا ميمونه مامانم شام درست كرده شما هم بمونيد 

رامين : ممنونم بايد بريم 

من: من نميام بابا شب براي خواب مياد مرم خونه 

رامين : شايد نياد ميخواي تنها بموني

من: مياد به خودم گفت براي خواب مياد خونه 

رامين : پس من رفتم 

مهسا باهاش رفت كه تا جلو در همراهيش كنه ولي من از جام بلند نشودم

نه من قضيه ظهر رو پيش كشيدم نه رامين 

چيزي گفت 

فكر ميكردم معذرت خواهي ميكنه ولي اصلا" به روي خودش هم نيورد از بس اين بشر مغروره 

كلا" خاندان پارسا مغرورن

رامين داشت ميرفت طرف در اتاق كه چشمش خور به عكسش دلا شد ورداشتش 

خاك بر سرم از تو كمد كه در اوردم گذاشتم رو عسلي كنار در مهسا با رنگ پريده برگشت طرف من با اون چشماي خوشگلش كه از ترس رنگش تيره شده بود

داشت نگام ميكرد 

ولي رامين هنوز محو عكسش شده بود 

گفتم قشنگ شده من كشيدم البته مهسا هم كمكم كرده 

رامين با يه لبخند گفت اره خيلي قشنگ شده

مخصوصا" چشمام 

منم با بدجنسي گفتم اون ديگه كار مهساست چشماتو خودش تنها كشيد 

مهسا عصبي برگشت طرفم با اون چشماش برام خطو نشون ميكشيد 

رامين برگشت طرف مهسا يه جور خاص داشت نگاش ميكرد مهسا هم نگاش افتاد به چشماي رامين محو همديگه شده بودن 

به اين فكر ميكردم كه بچه مهسا رامين خيلي قشنگ ميشه جفتشون چشم رنگي بودن

هنوز داشتن به هم نگاه ميكرد كه بدجنسي كردنم با صداي بلند گفتم رامين نميخواي بري 

مهسا سرش انداخت پايين 

رامين هم يه نگاه به من كرد 

عكس گذاشت رو عسلي يه خداحافظي كوتاه كرد رفت در اتاق كه بسته شد مهسا ولو شد رو مبل كنار تختش

رنگشم بعد پريده بود 

دلا شد شربتم كه نصفه شده بود از دستم گرفت همشو سر كشيد 

چرا اين جوري شدي

مهسا : ديدي چه جوري نگام كرد بعد با ذوق گفت 

واي باران اولين بار بود كه اينجوري نگام ميكرد انگار مي خواست با چشماش يه چي بگه 

يهو گريه اش گرفت 

گفتم ديگه چرا گريه ميكني 

مهسا : از ذوقمه گريه خوشحالي 

با دهن باز داشتم نگاش ميكردم

گفتم فقط به خاطر اينكه نگات كرد انقدر خوشحالي 

پريد بغلم كرد بعد گونمو بوس كرد گفت باران عاشقتم تو نميدوني همين يه نگاه با من چه كرد

باران تو عاشق نيستي نميدوني يه نگاه معشوقت چه ارزشي برات داره

ولي من هنوز هنگ بودم 

يعني مهسا انقدر رامين دوست داره كه با يه نگاه اين جوري ذوق مرگ شده

دوست نداشتم خوشحاليشو خراب كنم 

ولي به اون عكس تو كشو رامين فكر ميكردم اون عكس كيه كه رامين انقدر روش حساس 

تو اين فكر بودم كه صداي در اتاق امد بعدم عمو سامان امد تو اتاق










تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد