رمان لجبازي دو عاشق6

۱۱۳ بازديد


انيا:

درو باز كردم و رفتم تو خونه كه ديدم ارتان و ارشام و ارزو دارن فيلم ترسناك ميبينند و ارزو هم هي جيغ ميزنه ارشام هم بهش ميخنده

انيا:سلام بچه ها

ارزو:عليك سلام خانم حالا با دوستات ميري بيرون و به ما نميگي


ارشام نزاشت انيا جواب بده فوري گفت :سلام خوشگلم چه طوري؟

انيا:اولا ارزو خانم اون دوستام كسايي نبودن كه تو رو با خودم ببرم دوما ارشام خان من خوبم تو چطوري دادا؟

ارشام:بد نيستم

ارتان:با كي بيرون بودي مگه؟همچين ميگه انگار پسر بوده
انيا اومد جواب بده كه گوشيش زنگ خورد اريا بود

انيا:من فعلا برم بالا
جواب داد:

-:بله

اريا:سلام عشقم(انقدر بدم مياد زود پسر خاله ميشن)

-:سلام خوبي؟

اريا:مرسي فدات شم تو چطوري نانازم؟

-:وااااا اريا اين چه طرز حرف زدنه لوس ميشما

اريا:لوس شدنتم قشنگه نفسم

-:اي بابا اريا

اريا خنديدو گفت:جون اريا

-:بسه ديگه

اريا:ميخواستم بگم فردا بيا بريم بيرووون

-:نميشه

اريا:چرا اخه؟

-:فردا بايد بريم خونه مامان بزرگم بابابزرگم كارمون داره

اريا:چي كار؟

-:نميدونم والا

اريا:باشه حالا يه روز ديگه ميريم خوبه؟

-:باشه اريا من برم ديگه

اريا:بري دلم واست تنگ ميشه خوب عزيزم


-:منم همين طور اما بايد برم ديگه

اريا:باشه عشقم كاري نداري؟

-:نه عزيزم باي

اريا:باي

گوشي و قطع كردم و رفتم پايين يكم پايين نشستم و اومدم كه بخوابم اس ام اس اومد اريا بود:
امشب بهترين شب زندگيم بود...دوست دارم عزيزم
پيش خودم گفتم:همچين ميگه دوست دارم انگار چند ساله همو ميشناسيم
منم توي جوابش گفتم :
براي منم شب خوبي بود مرسي(به اجبار نوشتم)منم دوست دارمsendوزدم و اس ام اسم رفت و من خوابيدم
صبح
حس كردم يه چيزي روي صورتم راه ميره يك دفعه به طور وحشتناكي چشامو وا كردم صداي خنده شنيدم برگشتم ديدم ارزوهه داره ريز ريز ميخنده كه با ديدن قيافه گيجم بلند زد زير خنده منم حرصم گرفت بالشت و محكم پرت كردم سمتش يه راست خورد توي ملاجش
فهميدم داشته با موهام قل قلك ميداده
-:ارزو اين كارو ميكني ادم سر صبح سكته ميكنه

ارزو خنديدو گفت:خوب هر كاري كردم بلند نشدي منم از اين راه وارد شدم خيلي هم حال داد

-:برو گمشو تا نزدم لهت نكردم

ارزو:پاشو صبحونه بخور ميخواييم بريم خونه بي بي
...


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد