رمان لجبازي دو عاشق7

۷۶ بازديد

ادامه پست قبلي

-:باشه تو برو منم ميام

ارزو:زودا

وقتي ارزو رفت منم خواب از سرم پريده بود از تخت گرم و نرمم پريدم پايين و رفتم سراغ دستشويي خونه ما دو طبقه بود(دوبلكس)5خوابه هر5اتاقش بالا قرار داره هر اتاقم براي خودش سوا حمام دستشويي داره منم زود پريدم توي دستشويي اتاقم خودم و خالي كردم دست و صورتمو شستم و از دستشويي اومدم بيرون لباس خوابمو در اوردم يه بلوز ابي با يه شلوار سفيد پوشيدم موهامم
فرق وسط باز كردم و هر دو طرف و صاف كردم وپشتشو با كليپسم جمع كردميه ارايشيم تند تند كردم و يه صندل ابي هم به پا كردم و رفتم پايين توي اشپزخونه همه سر ميز بودند يه صبح بخير بلند گفتم و نشستم پشت ميز داشتم صبحونه ميخوردم كه صداي اس ام اس گوشيم بلند شد بله اريا بود
اريا:سلام گلم بيداري؟
نوشتم
-:سلام عزيزم اره بيدارم صبح به خير
نوشت
اريا:صبح تو ام بخير عشقم زود بلند شدي چرا؟
نوشتم
-:ميخواييم بريم خونه مادربزرگم
نوشت
اريا:چه زود پس؟

نوشتم
-: يك ساعت ديگه ميريم براي نهار هم اونجاييم
نوشت
اريا:خوش بگذره
نوشتم
-:مرسي
صبحونمو خوردمو بلند شدم برم حاضر شم بلوزم خوب بود شلوارمم عوض نكردم يه مانتو قرمز پوشيدم با شال سفيد يه كفش پاشنه بلند قرمز با كيف سفيد ارايشمميه كم پر رنگ كردم و يه عطر تلخ زدم و رفتم پايين همه حاضر بودند علي اقا گفت منو ارزو و ارشامو و ارتان با يه ماشين بيايم خودشونم با يه ماشين بيان
توي ماشين هيچ كس حرفي نميزد وقتي رسيدن هر 4تا با هم سوار اسانسور شديم وقتي به طبقه رسيديم اول ارزو و ارشام رفتن بعدش ارتان وقتي كه من اومدم پياده شم پسره بي شعور در اسانسور و ول كرد خورد مستقيم تو صورتم درد خيلي بدي توي صورتم پيچيد صورتم پر خون شد داشتم اه و ناله ميكردم كه ارتان گفت
:اخي الهي عزيزمببخشيد حواسم نبود
حالا من صورتم پر خون و اشك ارتان بي...عين خيالش نبود رفت داخل بقيه همه اومدن دم در مامانم و خاله به كمكم اومدن و اروم اروم رفتم سمت دستشويي سرم داشت گيج ميرفت صورتمو شستمو رفتم رو تخت دراز كشيدم هرچي فوش بود نثار ارتان كردم
مامانم واسم شربت قند اورد

ارتان:اه اه بسه انقدر لوسش نكنيد
خاله:ساكت شو ارتان حساب تورم ميرسم
ارتان:به من چه خوب خودش حواسش نبود
بين بحص خاله و ارتان رفتم و گفتم: ول كنيد خاله

ارتان
اخي دلم خنك شد در و زدم تو صورتش اما بازم دلم واسش ميسوزه
ولي بيخيال شدم و رفتم سراغ نهار بي بي كباب و جوجه سفارش داده بود انيام اومد با يه چشم قره به من نشست غذاشو خوردو ارزو به مامان و خاله كمك كرد ميزو جمع كردنداقا بزرگ همه رو احضار كرد

اقا بزرگ:ببينيد بچه ها اين اموالي كه داريم همش از جون كنده هاي منو پدرمه من دوست ندارم اين پولا دست قريبه بيوفته منظورم وقتي شما ازدواج كرديده

اقا بزرگ يه سكوتي كرد هنوز منظورشو متوجه نشده بودم

اقا بزررگ ادامه داد كه با اين حرفش كل خونه ساكت شد:من دوست دارم نوه هام با هم ازدواج كنند

همه توي شوك بوديم كه انيا با صداي بلندي گفت:چييي؟

اقابزرگ:يعني تو و ارتان ارزو و ارشام همين

-:يعني من بايد با اين ...ازدواج كنم

انيا:خيلي ام دلت بخواد بچه پرو

اقا بزرگ:بسه ديگه همين كه گفتم اخر هفته عقد و عروسي برگزار ميشه

انيا

من خيليناراحت بودم ارتانم عصبي بود اما ارشام و ارزو از خداشون بود خلاصه اون شب با كلي دنگ و فنگ تموم شد و همه راهي خونه شديم
.....
ارتان:مامان تو رو خدا شما يه چيزي به اقا بزرگ بگو

خاله:وا مگه انيا چشه دختر به اين خوبي تازه دختر خالتم كه هست

ارتان:مادر من من اصلا قصد ازدواج كردن ندارم اگرم داشته باشم با انيا ازدواج نميكنم ما اصلا نميتونيم با انيا زير يه سقف باشيم اههههه

2روزبعد
دو روز گذشت و منو ارتان هنوز همو نديده بوديم امروز قرار بود بريم خريد عروسي

ارتان:خيلي خوش حالي داري با من ازدواج ميكني؟البته بايدم خوش حال باشي

-:اه اه اه اعتماد به نفست منو كشته چرا بايد خوش حال باشم دارم با كله پوكي مثل تو ازدواج ميكنم

ارتان:...

مامان:بسه بچه ها دير شد

-:اومديم مامان بزار يه زنگ به دوستم بزنم
بعدش رو به ارتان گفتم:تو بر پايين منم الان ميام عشقم بعدش قهقه زدم تا حرصش دربياد

-:الو الميرا سلام
الميرا:مرض كجايي دختر خل و چل؟

-:همين جام دارم ميرم بيرون با ارتان

الميرا:با كي؟ارتان؟از كي تا به حال با ارتان ميري بيرون

-:از وقتي فهميدم قراره زنش بشم

الميرا:چي بشي زنش؟؟؟؟؟؟

همه چيو براش تعريف كردمو تا اونم به بقيه بچه ها بگه


الميرا:بهتر ايجوري نقشه بهتر پيش ميره

-:اره والا.حالا كاري نداري من برم

الميرا:نه برو عتيقه

-:گمشو بابا اسگول

الميرا:باي

-:باي

رفتم پايين ديدم داره حرص ميخوره كلي ذوق كردم

-:بريم

ارتان:چه عجب خانم تشريف اورد

خاله:ارتان به عروس گله من كاري نداشته باشا

-:بريم خاله جون

خاله:خاله جون بي خاله جون من مادر شوهرتم پس ميشم مادرت پس به منم ميگي مامان

-:چشم

خاله:چشم چي؟

-:چشم مامان جون

خاله:ارتان توام از اين به بعد به خالت ميگي مامان

ارتان:وا ممان حرفا ميزنيا واسه من همون خالس

خاله:نخير همون كه گفتم اكي؟

ارتان با حرص گفت:اكي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد