پنجشنبه ۲۴ مهر ۹۳ ۱۵:۱۷ ۹۹ بازديد
با صداي خانم بزرگ مو به تنم راست شد:
بهنام به برادر بزرگترت سلام كن...
بهنام عصبي شده بود ولي خيلي سعي كرد خودشو كنترل كنه،با لحن غير دوستانه اي گفت:
سلام برادر گرامي
بهرام هم با لحني شبيه به خود بهنام گفت:
سلام عليكم برادر
دوباره خانم بزرگ با لحن محكمي گفت:
فريبا و سارا بريد زود لباساتونو عوض كنيد
منو فريبا به اتاق مهمان رفتيم،مانتومو با تاپ گردني مشكي براق كه از كمر لخت بود و يقه بازي داشت عوض كردم.
فريبا هم يه تاپ حلقه اي كرم يقه شل كه بلنديش تا روي رون مي رسيد با شلوار جين جذب قهواه اي پوشيد،صدقه سري كلاس هاي مختلف ورزشي و رژيم هاي مختلف هيكل خيلي قشنگي داشت.
وارد سالن كه شديم زن چادريه خيلي بد به من نگاه كرد شرط مي بندم اگه مي تونست منو همونجا خفه مي كرد.
وقتي نشستيم خانم بزرگ شروع به حرف زدن كرد:
خب من براي بعد از مرگم وصيت نامه اي تنظيم كردم كه به طور عادلانه اموالم بين شما دو تا تقسيم مي شه و اما اين امارت سه دنگش به دختر بهنام يعني سارا و سه دنگش به پسر بهرام يعني علي مي رسه .
پس برادر بسيجي اسمش عليه!
خانم بزرگ تك سرفه اي كرد و ادامه داد:
ولي تمام اين موارد وقتي انجام ميشه كه شرط من رو بپذرين...
بهنام با بي طاقتي گفت:
شرطتون چيه مادر؟
خانم بزرگ يه نيم نگاهي به من و علي انداخت و گفت:
سارا و علي بايد با هم ازدواج كنند...
من وعلي هم زمان با هم گفتيم :
چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
خانم بزرگ خيلي خونسرد انگار نه انگار خون خونمو مي خورد گفت:
همين كه شنيدين بايد ازدواج كنيد تا اموالم بهتون برسه...
از جام بلند شدم و در حالي كه از عصبانيت صورتم قرمز شده بود گفتم:
خانم بزرگ با تمام احترامي كه براتون قائلم ولي تو اين مورد كه آيندمو در خطر ميندازه نمي تونم كوتاه بيام....
خانم بزرگ باز هم در كمال آرامش گفت:
هيچ اجباري براي اين ازدواج وجود نداره فقط بايد قيد مال و اموال منو بزنيد...
يه پوزخند عصبي زدم و گفتم:
راست مي گيد مجبور نيستم كه، اموالتونم مال خودتون نخواستم...
چرخيدم كه از سالن خارج بشم ولي با صداي بهنام مكث كردم:
ساراجان عزيزم بيا بشين...
برگشتم و با عصبانيت نگاش كردم و گفتم:
ولي بهنام...
دخترم احترام بزرگترتو نگه دار
چشمام از تعجب اندازه نلبكي شده بود،آخه اين حرفا به گروه خوني بهنام نمي خورد،آهان فهميدم هر موقع اين جوري حرف مي زنه يعني يه موضوعي به نفع ما اين وسط وجود داره.
عبوس و بد اخلاق سر جام نشستم، اييييييييييييييييي يه درصد فكر كن من و اين چندش با هم زير يه سقف باشيم،حتي از فكر كردنش حالم بد ميشه.
وقتي رسيديم خونه يك راست رفتم اتاقم اول گوشيمو چك كردم،پوووووووف از همه بچه ها اس و ميس داشتم ولي بيشتر از همه مال پويا بود بدون مكث همشو پاك كردم و خوابيدم.
طبق معمول با صداي آلارم گوشيم از خواب بيدار شدم،مثل هميشه لباس پوشيدم و آرايش كردم.
وارد محوطه دانشگاه كه شدم اكيپ بچه ها رو ديدم،وقتي بهشون رسيدم سلام سردي كردم و رو به شري گفتم:
بيا يه لحظه كارت دارم
پويا با يه حالت خاصي مثل كسايي كه شكست عشقي مي خورن نيگام مي كرد،همه ي بچه ها هم با تعجب نيگام مي كردن،وقتي با هم يه جاي خلوت رسيديم شراره گفت:
معلوم هست چه مرگته؟
ببين شري ازاين به بعد هر جا كه پويا باشه من نيستم
يعني چي؟
همين كه شنيدي،دليلشم نپرس كه هيچي نمي گم حالا هم كار دارم باي
شراره متعجب سر جاش مونده بود،بي خيال رفتم پيش استاد راهنماي پايان نامم،وقتي پايان ناممو ديد كلي خوشش اومد و گفت مطمئنه واسه چهارشنبه نمره كاملو مي گيرم.
عين چي ذوق زده شدم،دست خودم نيست خيلي بي جنبه ام تا كسي ازم تعريف مي كنه ذوق مرگ مي شم.
وارد خونه كه شدم،گوشيم زنگ خورد،شماره ناشناس بود با اين حال جواب دادم:
بله؟
سلام
سلام،شما؟
علي هستم.
علي ديگه خر....واي نه يعني خوب هستين؟
با صدايي كه خنده توش موج مي زد ولي سعي مي كرد جدي باشه گفت:
ممنون.راستش زنگ زدم اگه بشه با هم يه قرار بذاريم؟
اوه بله چرا كه نه!فقط كي و كجا؟
كافي شاپ....ساعت 6 عصر
اكي پس فعلا باي
خداحافظ
واي خداي من يعني پسرعموي مومن بنده هم اره؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!يعني ممكنه ازم درخواست دوستي كنه؟
اگه ازم درخواست كنه باهاش دوست مي شم منحرفش مي كنم بعدم به ريش باباش مي خندم!يوها ها ها!
چقددر بدجنس شدممممممممممم!!!!!!!!!!!
ساعت 4 تا 5 حموم بودم هر كي ندونه فكر مي كنه حموم عروسيمه،والا!
حولمو تنم كردم ،اول موهام پيچيدم تو يه حوله كوچيك تا خوب خشك بشه بعد نشستم روي صندلي ميز آرايشم،از همون پنكك هميشگي استفاده كردم،سايه ي مشكي خوشگلي زدم،خط چشم به روش هميشگي هم كشيدم،رژگونه مليح وخيلي كم رنگ قرمز هم زدم،رژ لب قرمز جيغ هم به لبام كشيدم.
حوله ي موهامو باز كردم ،موهاي به رنگ استخونيم مثل ابشار ريخت دورم،هنوز يه ذره نم داشت،موهامو خيلي خوشگل اتو كشيدم. جين مشكي خيلي تنگمو پوشيدم با مانتو قرمز كه بلنديش تا وسطاي رونم بود.جلو موهامو با تل سوزني دادم بالاو بقيه موهامو دورم ريختم،شال مشكي قرمزم هم خيلي شل روي سرم انداختم.
عطرمم زدم،كفش قرمز پاشنه ده سانتي پوشيدم ، كيف ستشم روي شونم انداختم و با ماشين عروسكم از خونه زدم بيرون.
درو كه باز كردم هم زمان صداي جيرينك آويز بالاي در به صدا دراومد و باد خنكي به صورتم هجوم آورد،با چشمام دنبال برادرمون گشتم آهان اونجا نشسته، وقتي نشستم روبروش هنوزم سرش پايين بود من موندم اون زير دنبال چي مي گرده؟؟؟؟؟؟
سرفه اي كردم و با يه لحن عربي گفتم:
سلام عليكم برادر
با تعجب سرشو آورد بالا ولي با ديدن من فوري سرشو دوباره عين چي انداخت پايين!بي شعور!دلتم بخواديه حوري به خوشگلي منو نيگا كني.لياقت نداري نكبت!
سلام خواهر،ببخشيد ولي من برحسب وظيفه...
پريدم وسط حرفش و گفتم:
كدوم وظيفه؟
امر به معروف و نهي از منكر بايد بهتون بگم كه سر و وضع شما اصلا مناسب نيست.
شما و امثال شما چشاتونو درويش كنيد قضيه حله،كي گفته به خاطر شما مردا ما بايد به خودمون بدبختي بديم و چادر چاقچور سرمون كنيم؟
خواهر به خاطر خودتون مي گم
لطفا شما به نفع من حرف نزن.اكي؟
خيلي خب چشم غرض از اينكه باهاتون قرار گذاشتم اين بود كه راستش پدرم مجبورم كرد.
تو دلم گفتم خاك تو سرم كنن كه با يه يالقوز قرار گذاشتم.
ببينيد ما هر كاري كنيم نمي تونيم از زير اين ازدواج در بريم چون مثل اينكه پدرامون بدجور بوي پول به دماغشون خورده.
اخمام رفت تو هم و چيني به دماغم دادم آخه حتي فكر ازدواج با اين اسكل حالمو بد مي كرد .
با انزجار گفتم:
واقعا هيچ راهي نداره؟
هيچ راهي نداره
من بايد فكرامو بكنم
تا كي؟
تا شنبه
خيلي خب پس تماس مي گيرم خدمتتون
اكي.باي
خدانگهدارتون
از جام بلند شدم و از كافي شاپ زدم بيرون، وقتي رسيدم خونه مثل هميشه به جز احترام كسي نبود، واقعا چه خانواده منسجمي داشتم.وارد اتاقم كه شدم بعد از لباس عوض كردن لب تاپمو روشن كردم و يه بار ديگه اسلايد هايي كه براي چهارشنبه آماده كرده بودم چك كردم،واسه شامم پايين نرفتم.
تا چهارشنبه چندين بار همه چيزو چك كردم و بالاخره روز سرنوشت سازم رسيدم،صبح بدون زنگ خوردن آلارم گوشيم از دلشوره از خواب پريدم.
اول رفتم يه دوش حسابي گرفتم تا سرحال بشم.وقتي اومدم بيرون مثل هميشه آرايش كردم با اين تفاوت كه سايه ورژگونه نزدم و رژ مايع قهوه اي رنگ زدم.موهامو خوب خشك كردم ولي بازم يه ذره نم بهش موند ديگه بي خيال شدم و همونجوري سفت و محكم جمعش كردم طوري كه ريشه هاي موهام كشيده شد و ابروهام به سمت بالا رفت.
شلوار پارچه اي دم پا كرم با مانتوي ستش كه راسته و فيت تنم بود پوشيدم،مقنعه قهوه اي كه نه شل بود نه سفت سرم كردم،جوراب سفيد با كفش لژ دار كاراملي رنگ هم پام كردم،لب تاپ و ورقه ي پابان ،موبايل وباقي وسايلي كه احتياج داشتم نامم هم گذاشتم تو كيف لب تاپم.
عطر هميشگي رو كه زدم،سوييچ ماشينو برداشتم و از خونه زدم بيرون.
صداي دست زدن كل سالنو پر كرده بود،باورم نميشه يعني اينقدر خوب ارائه كردم كه نمره كامل گرفتم؟!
يعني ديگه الان ليسانس مي گيرم؟!
واي باورم نميشه!!!!!!!!!
از يوني كه اومدم بيرون يه نفس عميق كشيدم،انگار هوا تازه تر شده بود!تا رسيدم اتاقم با همون لباسا پريدم تو تختم و خوابيدم.از خواب كه بيدار شدم تازه ياد برادرمون افتادم حالا اينو كجاي دلم بذارم؟
بابا من خيلي سنم كمه براي ازدواج دلم نمي خواد مزدوج بشم!!!!!!
مثل اين كه چاره اي نيست پس بايد خوب فكر كنم.
تا شنبه خوب همه چيزو سبك سنگين كردم و تما جوانبو سنجيدم.تا حالا اينقدر از ذهنم كار نكشيده بودم.تو اين گير و دار از پارتي شب جمعه هم افتادم چون پويا هم اونجا بود نرفتم.
شنبه صبح در خواب ناز فرو رفته بودم كه با صداي زنگ گوشيم از خواب پريدم اولش خواستم بي خيال بشم و بخوابم ولي طرف عين چي قطع نمي كرد،زير لب چند تا فحش دادم و با صداي خواب آلود و با لحن اعتراض آميز جواب دادم:
بلهههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دختر عمو
با حواس پرتي گفتم:
شماااااااااااااااااا؟
علي هستم
خب باش چي كار كنم؟
مثل اينكه بد موقع مزاحم شدم؟
يه دفه به خودم اومدم هي واي من آبروم پيش اين يالقوز رفت.
خودمو از تك و تا ننداختم:
بله خيلي بد موقع مزاحم شدين مگه اين جا كله پزيه؟
آخه ساعت 7 صبح هستش و فكر مي كردم شما سحر خيز باشين
برچه اساسي همچين فكري كردين؟
ببخشيد مي خوايد قطع كنم بعدا زنگ بزنم
ديگه نمي خواد خواب از سرم پريد.كارتونو بگيد
قرار بود امروز جوابمو بدين
خيلي خب من چند تا شرط دارم
بفرماييد
1- هيچ اتفاقي بينمون نبايد بيفته و فقط با هم همخونه باشيم
2- كاري به كار هم نداشته باشيم و تو كارهاي هم دخالت نكنيم
3- امر به معروف و نهي از منكر هم ممنوع
4- عروسي مختلط باشه و مشروب هم توش سرو بشه
همين تموم شد
من با هيچكدوم مشكلي ندارم جز شرط 4،مراسم عروسي بايد زنونه مردونه جدا باشه در ضمن آهنگ هم ممنوع و فقط مولودي خونده بشه،مشروب هم سرو نميشه.
خلاصه اينقدر با هم بحث كرديم تا اينكه قرار شد مراسم عروسي زنونه مردونه جدا باشه ،آهنگم توش باشه ولي مشروب سرو نشه.
ااااااااااااااااااه بي شعور حرف خودشو بي كرسي نشوند.
من و برادر بسيجي كه اعلام آمادگي كرديم،عمو و بهنام از خوشحالي در پوستشون نمي گنجيدن،خاك تو سر پول پرستشون!
زن عمو زنگيد و قرار شد پنجشنبه شب بيان براي بله برون، از اين مراسماي چرت وپرت متنفرم در ضمن چرا دقيقا روزي كه من قراره برم پارتي لامصبا؟؟؟؟؟
يه ذره انصافم خوب چيزيه!
تا پنجشنبه كلي خودخوري كردم كه صدام درنياد،پنجشنبه 9 صبح با سر و صدا از خواب پريدم،اينقدر تو دلم فحش مثبت هيجده دادم،اول رفتم حموم صفا دادم، نزديكاي ساعت 12 ظهرهم آرايشگر خانوادگيمون اومد اولش خواست لباسموببينه منم لباسو نشونش دادم، نفهميدم چيكار كرد ولي تا ساعت 6 عصر كارش طول كشيد وقتي كارش تموميد چشماش برق خاصي زد و گفت:
ماشاالله چقدر خوش آرايشيد شما،چقدر خوشگليد شما،چه موهاي نرم و لختي،لطفا لباستونم بپوشيد
لباسو كه پوشيدم ديگه نزديك بود پس بيفته يعني اينقدر خوشگل شده بودم؟؟؟!!!!!!
جلوي آينه كه وايسادم ديدم بدبخت حق داره خيييييييييييييييييلي نايس شده بودم،لباسو از بهترين
پاساژاي تهران گرفته بودم همراه با سرويس گلوبند و دستبند و گوشواره ستش.
لباسم يه ماكسي از جنس گيپور درجه يك كه روش پولك هاي ريز خوشگلي كار شده و يقش مدل دلبري بود ،كاملا به بدنم چسبيده بود.
كفشمم پاشنه ده سانتي،به رنگ لباسم و از جنس ورني بود.
موهامو مدل جمع باز خيلي شيكي درست كرده وآرايشمم خيلي لايت و خوشگل بود.
كفشمو كه پام كردم زنگو زدن چقدر زود اومدن؟!
به ساعت نگاه كردم اووووووووف 8 شب بود همچينم زود نيومدن.
قرار بود هر موقع صدام كردن برم بيرن،چقددددددددددر مسخره دستور خانم بزرگه ديگه دوست داره همه چي سنتي باشه.
صدام كه كردن با غرور و ژست خاصي پايين دامن لباسمو گرفتمو از پله ها رفتم پايين،فقط صداي كفش من بود كه تو سالن منعكس مي شد همه ساكت و مبهوت محو من شده بودن،برادرمونم اولش سرش پايين بود بعد كه متوجه سكوت غير عادي شد سرشو آورد بالا با ديدن من ديگه نتونست سرشو بندازه پايين،آآآآآآآآآآآآآآآآاخي ش حس مي كنم خنك شدم اين برادرو ضايع كردم.
صحنه ي خيلي جالبي بود نصف مبلا خانم چادري و آقايون ريش دار نشسته بودن و نصف ديگه خانما با لباساي باز و راحت و آقايونم همه ريشا سه تيغ و كراوات زده داشتم از خنده مي تركيدم.
مهريه 1370 تا به نيت سال تولدم شد بعدم بينمون صيغه ي محرميت خونده شد ،زن عمو يه جعبه كوچيك داد دست برادر،درشو كه باز كرد چشمام گرد شد خييييييييييلي خوشگل بود،دستمو گرفت بين دستاش،چقدر دستاش داغ وبزرگ بود!خيلي سريع انگشترو كرد تو دستم و دستشو پس كشيد.
من كه برام فرقي نداشت چه با صيغه چه بي صيغه راحتم اين برادرمون ناراحت بود ولي از بعد خوندن صيغه همچين راحت شده بود آخه كاملا چسبيده بود به من،آب نمي بينه وگرنه شناگر ماهريه والا!
آخر شب كه شد برادر بسيجي موند خونمون،انگار خيلي گرمش بود آخه هي با اين دكمه آخر پيراهنش ور مي رفت،آهان يادم رفت بگم چي پوشيده برادرمون،پيراهن كرم يقه ديپلمات كه تا آخرين دكمشو بسته بود و داشت خفه مي شد با كت و شلوار قهوه اي ولي خداييش هيكل روفرمي دارهااولي مهمترين موضوعي كه فهميدم اين بود كه فريبا هم دست كمي از بهنام نداره چون اومد روبه من جوري كه برادر هم بشنوه گفت:
عزيزم با علي جان برين اتاق استراحت كنيد.
كاملا مشخص بود مي خواد ما دو تا رو به هم نزديك كنه .
من كه برام مهم نبود ولي برادرمون زيادي داشت حرص مي خورد چون صورتش يك دست قرمز شده بود حقم داره ٰبا يه دختر خوشگل و لوندي مثل من(حس مي كنم زيادي متواضعم نيست؟) اونم تنها معلومه نمي تونه خودشو كنترل كنه،از يه طرفم با فريبا رودربايستي داشت شديد.
براي اينكه بيشتر حرصش بدم از جام بلند شدم و گفتم:
بفرماييد علي آقا
يه نگاهي به من انداخت وحشتناكٰ ،چشماش قرمز شده بود،ايييييييييييش خيلي خوشگل بود واسه من ريختشو اينجوريم مي كنه!
تو يه حركت از جاش بلند شد و رفت به سمت پله ها منم دنبالش راه افتادم ،وقتي سيديم طبقه بالا برگشت سمتم و گفت:
اتاقتون كدومه؟
بدون اينكه جوابشو بدم رفتم در اتاقمو با ز كردم و اشاره كردم بياد تو،اومد تو ولي درو نبست،فكر كردم يادش رفته پس گفتم:
درو ببند
چي؟
درو مي گم ببندش
با يه حالت كلافه اي گفت:
چرا؟
چون من اصولا بدم مياد در اتاقم مثل كاروانسرا باز باشه البته همين الانشم با وجود بعضيا كم از كاروانسرا نداره!
ديگه طاقت نياورد و دكمه آخر پيراهنشو باز كرد،آخيييييييييييييش من جاي اون راحت شدم،فقط موندم چرا تا حالا خفه نشده!؟
كلافه نشست روي مبل و پاهاشو عصبي تكون مي داد.خودم درو بستم با حيرت و درموندگي نگام كرد ولي توجهي نكردم و كفشامو درآوردم آخيش پاهام داشت مي تركيد.
كتشو درآورد و انداخت رو دسته مبل.مي خواستم لباسمو عوض كنم مشكلي نداشتم كه جلوش اين كارو بكنم ولي برادرمون خودش معذب مي شد،پس گفتم:
برادر من مي خوام لباسمو عوض كنم شما مشكلي نداري؟
يه دفه عين جت از جاش پريد و با تن صدايي كه تقريبا بلند بود گفت:
نه،نه،بذار من برم بيرون بعد
بعدشم كتشو برداشت و رفت،صداي پاهاش كه تند و محكم به پله ها مي خورد راحت قابل شنيدن بود،سريع رفتم دم نرده ها و گوش وايسادم،صداي فريبا بود كه مي گفت:
چرا اينقدر زود علي جان؟
آخه ساراخانم هم خسته بودن خوابشون برد منم ديدم ديگه بيشتر از اين مزاحمتون نباشم.
مراحمي عزيزم
فعلا با اجازتون
خواهش مي كنم،به مامان و بابا سلام برسون
بزرگيتونو مي رسونم،خدانگهدار
خداحافظ عزيزم
بعدم صداي بهم خوردن درو شنيدم،فوري اومدم تو اتاق و لباسامو عوض كردم و خزيدم زير پتو ديگه نفهميدم چطوري خوابم برد.
صبح با صداي فريبا از خوابم پريدم:
ساراجان،عزيزم نمي خواي بلند شي؟
با چشماي گشاد شده داشتم نگاش مي كردم،فريبا تو اتاق من!در حال بيدار كردن من!نكنه دارم خواب مي بينم؟
آخه فريبا از كارايي كه معمولا مادرا انجام مي دن متنفره به خاطر همين هيچ وقت اجازه نداد مامان صداش كنم .
يه خورده خودمو جمع و جور كردم و با يه لحن كنايه آميز گفتم:
فريبا جون چشم بيدار مي شم شما برو آخه كي ترسم اگه بيشتر بموني به شان و منزلت والاتون خدشه وارد بشه
با غيظ از جاش بلند شد و گفت:
باشه مي رم توام زودتر بيا پايين علي اومده دنبالت
واسه چي؟
بايد بريد واسه آزمايش و خريد عقد
اكي
فريبا كه رفت پريدم تو حموم،آخه هنوز آرايش ديشبم رو صورتم مونده بود.بعد يه دوش 5 دقيقه اي سريع پنكك و خط چشم هميشگيم رو زدم و يه رژ صورتي به لبام كشيدم.
شلوار لي آبي كاربني با مانتو سفيد تنگ و كوتاهم رو پوشيدم، موهامم از پشت با كليپس بزرگ جمع كردم و جلوي موهامم اتو كشيدم و يه وري تو صورتم ريختم،روسري آبي طرحدار از اين ريشه دار بزرگا كه جديدا مد شده بود رو سرم كردم و خيلي شل گره زدم.كفش سفيد پاشنه 10 سانتيم رو پام كردم و كيف ستشم انداختم روي دوشم و رفتم پايين.
برادر علي سر به زير و آقامنشانه روي مبل نشسته بود،با صداي كفشاي من سرشو بالا گرفت،با ديدن من از جاش بلند شد و گفت:
سلام عليكم
خواهر
چي؟
مي گم خواهرشو جا انداختي
بله خواهر
بريم؟
بريم
از در كه رفتيم بيرون براي اولين بار ماشينشو ديدم،نه بابا حاجيمون وضعش خوبه جنسيس كوپه داره.
رفتيم اول آزمايش داديم گفتن فردا بيايم جوابشو بگيريم بعدم رفتيم و حلقه سفارش داديم،قرار شد فردا بياد و بقيه خريدا رو انجام بديم.