رمان فرزند من 13

۱۰۱ بازديد
از تو اتاق امدم بيرون 
رفتم پايين تو اشپز خونه خاتون نبود ولي بوي اش پيچيده بود رفتم طرف گاز در قابلمه ورداشتم اخ جون اش جو 
عاشقش بودم
خاتون كجاست 
از اشپز خون امدم بيرون خاتون به خاطر درد پاش اتاقش طبقه پايين بود رفتم طرف اتاقش در زدم ولي جواب نداد در اتاق باز كردنم 
بوي ياس پيچيد تو ببينيم 
خاتون سر جانمازش بود 
گلهاي پرپر شده ياس تو جانمازش كه فكر كنم تازه چيده بودش 
بوش كل اتاقش ور داشته بود 
خاتونم داشت ذكر ميگفت 
اروم رفتم كنارش از پشت بغلش كردم 
گفتم قوربون خودتو جانمازت بشم من
خاتون : خدا نكنه 
دستش گذاشت رو دستم منم سرم گذاشتم رو شونش 
خاتون : بهتري عزيزم 
من: اره ببخشيد نگرانت كردم يه ذره عصبي بود
خاتون اشكالي نداره 
خدارو شكر الان اروم تري مگه نه 
گونشو بوس كردم گفتم اره 
نگام به جانماز خاتون افتاد قران مهرش روش بود 
تو دلم گفتم خدا جونم ببخشم امروز خيلي ناشكري كردم 
همين كه خاتون بابا رو دارم ازت ممنونم 
خدا جونم در مورد مامانم يه چي الكي گفتم دوست ندارم روحش تو عذاب باشه خودت مواظبش باش 
براي ارامش يه فاتحه خوندم 
خاتون دست كشيد رو موهام گفت به چي داري فكر ميكني
من : به اين كه چرا نماز نمي خونم 
به اين كه چرا هر وقت ميام تو اتاقت اروم ميشم
خاتون : نماز خوندن بايد خودت از دل جون بخواي نه اينكه كسي زورت كنه 
نه اين كه 2روز بخوني 2 روز ولش كني
نه اين كه هر وقت يه جاي كارت گير كرد بري سريع نماز بخوني 
درمورد ارامش اتاقم به خاطر اين كه تميزه 
والا مادر منم 2 دقيقه تو اتاق تو بمونم عصبي ميشم انقدر بهم ريختس
خندم گرفت راست ميگفتم اتاقم خيلي بهم ريخته بود هست هفته يه بار فريبا خانوم مياد خونه از بالا تا پايين تميز ميكنه 
ولي خاتون نميزاره كه اتاق منو تميز كنه ميگه بايد ياد بگيرم 2روز ديگه شوهر كردي شايد دستش تنگ باشه نتونه خدمتكار برام بگيره 
انوقت به منو بابات فحش ميده با اين دختر بزرگ كردنمون
خاتون: پاشو اش درست كردم برو باباتو هم صدا كن بياد پاين دور هم بخوريم
من: بابا دوش بگيره مياد 
از اتاق امدم بيرون از همون جا گفتم خاتوني 
بشقابارو ببرم تو تراس
خاتون : سرد نيست 
گفتم نه هوا خوبه


از تو كابينت 4تا بشقاب ورداشتم با قاشق رفتم تو تراس
هوا خيلي خوب بود بشقابارو گذاشتم رو ميزي كه تو تراس بود 
رفتم طرف نردها از همون جا حياط ديدم خاتون به حياط گلهاي توش ميرسيد 
سمت چپ حياط ريحونو نعنا كاشته بود 
از اينجا هم بوش ميومد
سمت راست حياط هم پر بود گل مخصوصا گل ياس
وسط حياط هم استخر بود كنار استخرم تا جلوي در حياط به جاي موزايك پر سنگ بود درست مثل شمال
البته يه گوشهاش تا جلوي در موزايك بود من هيچ وقت كفش پاشنه بلند نميپوشيدم قدم چون بلند بود وقتي ميپوشم ميرم تو اسمونا
به خاطر همينم بابا نميدونست با كفش پاشنه بلند نميشه رو اين سنگها راه رفت
بعد قرني پارسال سارا جون امد خونه ما البته با مامان پري اينا 
بيچار تا امد تو حياط اونم با احتياط با اون كفشاي پاشنه ميخي چنان خورد زمين هم دستش خراش ورداشت هم پاش پيچ خورد 
منو بابا هم رفتيم كمكش 
براي اولين بار بود كه جلو من بابا رو به اسم كوچيك صدا ميزد 
گفت اردلان تو واقعا" نميدوني رو اين سنگا كسي نميتون با كفش پاشنه دار راه بره 
بعدم رو به من گفت تو چه جوري رو اين سنگا راه ميري
با لبخند گفتم : اخه سارا جون من اصلا" تا حالا كفش پاشنه دار نپوشيدم هميشه اسپرت ميپوشم خاتون مامان پري هم با اين سنشون كه نمي تونن كفش پاشنه دار بپوشن بابا بيچاره از كجا بودنه
من خودمم تازه الان فهميدم نميشه با كفشه پاشنه دار رو اين سنگا راه رفت
بخاطر همين بابااز كنار پلهاي تراس تا جلوي در حياط البته فقط كنارشو موزايك كرد
برگشتم برم رو صندلي بشينم برديا ديدم كه زل زده بهم 
من: شما كي امدي اصلا: متوجه نشدم 
برديا : به خاطر اينه كه وقتي بهر چيزي ميشي به اطراف توجه نميكني درست مثل ظهر
با تعجب گفتم ظهر 
برديا اره ظهر اصلا متوجه شديد كه من رو كانپه كناريتو نشستم
گفتم : اره متوجه شدم ولي حس اينكه ببينم كي نشسته نداشتم 

برديا هم به صندلي تكيه داده بود خيلي خونسرد البته با اخمي كه فكر كنم هميشه رو چهر اش 
گفت: يعني براتون مهم نيست كه جلو يه غريبه كه 2 ساعتم نشده كه ديديش داز كشيديد
يه ذره نگاش كردم گفتم : من اصلا: نميدونستم كه شما رو كاناپه نشستيد فكر كردم مثل هميشه خاتونه 

برديا : خاتونم بازم درست نيست كه كلا" وجودش ناديده بگيريد 
بازم جلوش دراز بكشي اون يه چند سالي ازت بزرگتر حتي اگه بچشمه يه خدمتكار نگاه كني
امپرم زد بالا بيش از حد عصبي شدم ما هيچ وقت به خاتون به چشم خدمتكار نگاه نميكرديم نميكنم
عصبي كه چشمام از عصبانيت وحشي شده بود زل زدم بهش گفتم: مواظب حرف زدنتون باشيد! 
خاتون جاي مادر منه 
ما هيچوقت به چشم خدمتكار نگاش نكرديم نميكنيم 
اون جايگاه خاصي تو خانواده پارسا برامون داره
اگه من جلوش دراز ميكشم به خاطر اين نيست كه وجودشو ناديده ميگيرم يا احترام نميزارم
درست مثل پدرم كه جلوش دراز ميكشم
اين بي احترامي نيست اقاي محترم 

خاتون مثل مادر نداشتم برامم عزيزه
با تعجب والبته يه جور خاص زل زده بود بهم 
منم تكيه دادم به صندليم ديگه بهش اهميت ندادم 
گوشيمو از تو سويشرتم در اوردم رفتم تو بازياش شروع كردم به بازي كردن

"عصابم خيلي داغون بود پسره چلغوز چه فكري در مورد من كرده فقط الكي داشتم با گوشيم ور ميرفتم ولي بد جور داغ كرده بودم 
از زير چشم نگاش كردم با همون اخم داشت پاشو تكون ميداد 
نگاش هم به ميز بود 
خاتون هم با سيني بزرگ امد تو تراس برديا تا خاتون ديد سريع از رو صندلي پاشد رفت سيني از دستش گرفت گذاشت رو ميز خاتون هم امد نشست رو صندلي كناري من : خاتون : بابا ت هنوز نيومده 
من: نه گفت دوش ميگيرم ميام 
خاتون : پاشو برو صداش كن الان اش يخ ميكنه مزه اش ميره 
با گوشيم شمارشو گرفتم 
منتظر بودم كه جواب بده گوشي بزارم در گوشم
خاتون: هنوز كه نشستي كه پاشو ديگه 
صداي پوزخند برديا بلند شد
يه نگاه بهش كردم 
تا خواستم چيزي بگم بابا جواب داد 
جانم باران
الو بابا نمياي پايين ميخوايم اش بخوريم يخ ميكنه
بابا : لباس بپوشم ميام
گوشي قطع كردمم
رو به خاتون گفتم الان مياد
يه چشم غره اساسي هم به اقاي اخمو رفتم
كه صداي خنده اش بلند شد 
با تعجب برگشتم طرفش
يه ان هنگ كردم وقتي خنديد خيلي خوشگل شد اصلا قيافش از اون ترسناكي در امد
خاتون: برديا مادر به چي ميخندي ديونه شدي 
برديا : نه ماماني يه ان قيافه بچه گربه وحشي امد تو نظرم 
اين با من بود گربه وحشي؟؟؟ 
رامين هميشه ميگفت هر وقت عصبي ميشي چشمات شبيه گربه وحشي ميشه 
خاتون: مگه قيافه گربه خنده داره 
برديا : اين يكي خيلي خنده دار بود 
دلم ميخواست خفش كنم بچه پرو به من ميگه بچه گربه من يك حالي از تو نگيرم باران نيستم
يكم نگاش كردم اونم زل زده بود بهم 
صورتش جدي بود ولي چشماش توش خنده موج ميزد
امدم يه چي بارش كنم كه بابا امد تو تراس 
سلام بر همگي 
برديا از جاش پاشد گفت: 
احول اقاي دكتر بابا دستش گرفت گفت قربانت تو چه طوري
برديا : شكر خوبيم
بابا امد رو صندلي نشست 
گفت : كوروش چه طوره خيلي وقت ازش بي خبرم
برديا : بابا هم خوبه سلام دار خدمتتون
بابا: بازنشسته شد اره 
برديا: اره يه 5 سالي هست 
خاتو ن تو هر بشقاب اش ميريخت ميزاشت جلومون
رو به من گفت اگه كشكش كم برو از تو اشپز خونه بيار روي كابينته
قاتل كشك بودم مخصوصا" سابيده نشده
از پشت ميز بلند شدم 
رفتم تو تراس به اشپز خونه هم راه داشت 
خاتون: باران جا اون شال منم بياره تو چوب لباسي جلو دره
ظرف كشك با شال خاتون ورداشتم امدم بيرون 
شال دادم به خاتون كشكم گذاشتم كنار دست خودم 
داشتيم اش مون ميخورديم كه زنگ خونه زده شد
بابا: باران پاشو ببين كي 
اگه گذاشتن يه اش كوفت كنيم
از پلهاي تراس رفتم پايين دويدم طرف در صداي داد بابا بلند شد بارا ن ندو...... در باز كردم مامان پري بابا علي بود ن 
رامين پشت ماشين بود 
سلام بر مامان پري خودم گونشو بوس كردم 
رفتم كنار تا بيان تو 
مامان پري: خوبي عزيزم
مگه ميشه عشقم ببينم بد باشم 
مامان پري : زبون نريز اتيش پاره 
بابا علي: يه كم ما رو تحويل بگير ما هم هستيم 
رفتم طرفش گفتم چاكر بابا علي هم هستيم
بابا علي پيشونيمو بوس كرد رفت تو 
به رامين گفتم تو نمياي تو 
رامين : اگه لطف كني درو بزني ميام
اهان وايسا برم ريموتو بيارم 
از در حياط تقريبا" با جيغ گفتم بابا: در بزن رامين ماشين بياره تو 
2مين بعد در باز شد تا امد سوار ماشين شم تا جلو تراس ببرتم نامرد گازشو گرفت رفت 
با فرياد گفتم خيلي نامردي
رامين : يكم پياده روي كن برات خوبه چاق شدي شكم در اوردي



شكمم نگاه كردم گفتم تو غلط كردي 
كجام چاق شده خوش هيكل تر از من تا حالا ديدي
رامين : نه والا تو اين مورد تكي
يه قر به گردنم دادم با ناز گفتم : پس چي باران يدونست نمونست مثل من اصلا" نيست 
رامين : بسه بسه 
حالمو بد كردي من يه چي گفتم تو چرا جو گير شدي 
گربه وحشي
با شنيدن اين كلمه امپرم ميزد بالا 
برديا هم بهم گفت گربه وحشي
رامين كه ازم دور شده بود بلند گفتم هفت جد ابادت گربه وحشي
رامين با خنده برگشت طرفمو گفت 
بازم به خودت ميرسه خانوم گربه 
دمپايمو از پام در اوردم پرت كردم طرفش نامرد جا خالي داد خورد به ماشين بابا صداي دزد گيرش بلند شد 

رامين دمپاي پرت كرد طرفمو گفت نشونه گيريت هم خوب نيست 
دمپايمو پام كردم رامينم رسيده بود بالا داشت با برديا رو بوسي ميكرد 
رفتم طرف تراس 
از پلها رفتم بالا 
بابا داشت با بابا علي صحبت ميكرد خاتون مامان پري هم باهم برديا خان هنوز مشغول خوردن بود اون هيكل گنده يه جوري بايد پرش كنه 
داشتم دنبال جام ميگشتم ديدم اقا رامين جاي بنده اشقال كرده اش منم دار ميخورم 
اقا رامين اونجا جاي بنده بود اونم اش بنده بود دهنيم بود
منو تو نداريم كه غريبه نيستي برادرزادمي
من اصلا" بد دل نيستم 
من : ولي من بدم مياد دهني كسي بخورم مخصوصا" طرف مقابلم ريش سيبيلم داشته باشه 
الان اون قاشق دهنيتو كردي تو كشك تنها كسي كه حواسش به بحث مابود برديا بود 
داشت نگامون ميكرد رامين: عادت ميكني يعني بايد عادت كني
دليلي نميبينم عادت كنم دوستم ندارم عادت كنم

مگه دست خودته چه بخواي چه نخواي بايد عادت كني 
رفتم ظرف كشك از جلو دستش ورداشتم گفتم چرا چرتو پرت ميگي
رامين: عزيزم چرت پرت چي من در مورد واقعيته زندگي دارم باهات بحث ميكنم
واقعا" بعضي وقتا رامين ميرفت رو مخ كه الان درست داره همن كار ميكنه 
الان دلم ميخواد تمام اون ته ريششو با مچين بكنم
رامين خيلي رو مخي بگير كوفت كن 
رامين جدي ميگم از الان بايد تمرين كني 
رفتم رو اون يكي صندلي نشستمو گفتم تمرين چي
رامين : دهني خوردن ديگه 
من : رامين خيلي چندشي چجوري ميتوني دهني كسي بخوري
رامين اصلا" سخت نيست قاشق دهني خودشو گرفت جلوم گفت بيا اينو بخور ببين چيز بدي نيست 
روم كردم اونطرف گفتم نميخوام ادم كثيف 
رامين سرشو تكون داد گفت دلم براي اون كسي كه ميخواد تورو بگير ميسوزه 
من : انوقت چرا 
رامين : براي اينكه دهني نميخوري
من : چه ربطي داره چون دهني نميخورم بيچارس
رامين : اره ديگه مگه ديوانس 
خرجتو بده ولي دهنيشو نخوري 
رامين انقدر رو مخ من راه تازه منظورشو گرفتم دهني نميخوره كثافت منظورش لب بود 
با صداي بلند گفتم رامين خيلي بي ادب منحرفي 
رامين: اخيش گرفتي منظورم 
ديگه داشتم ازت نا اميد ميشدم با اين ايكيوت
چشمم به برديا افتاد معلوم بود جلو خودشو گرفته تا نخنده چشماش ميخنديد ولي صورتش نه 
رامين بي شعور جلو اين داشت اينجوري ميگفت 
با عصبانيت ليوان ابي كه كنارم بود بي هوا خالي كردم تو صورتش با جيغ يه هو از جاش بلند شد 
صندلي پشتش پرت شد رو زمين 
بابا علي : چته رامين 
رامين : هيچي يه خورده گرمم بود كه باران خنكم كرد 


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد