اروم رفتم تو اتاقم هنوز هنگ بودم باورم نميشد كسي كه زده تو گوشه من رامين باشه
يادم يه بار تازه رفته بودم تو 10 سال اونموقع مامان پري به بابا گير داده بود كه زن بگير بابا هم به خاطر مامان پري قبول كرد باهاش بره دختر رو ببينه خاتون منو با خودش برد خونه منم رفتم تو اتاق كار بابا تمام اتاق بهم ريختم تمام سوالهاي امتحاني بچها رو هم پاره كردم كه نتونه بهشون نمره بده تمام برگها رو پاره كرد تمام كتابها رو ريختم وسط خونه تا اينكه خسته شدم رفت گوشه اتاق زانوهام بغل كردم اروم اروم اشك ريختم تا شب هنم جا بودم خاتون هرچي در ميزذ ذر باز نميكرد از تو قفل بود نميتونست خودش باز كنه تا اخر شب بابا امد خودش با كليد يدك در باز كرد امد تو اتاق
يه نگاه به اتاق كرد بعدم دنبال من گشت تا گوشه اتاق پيدام كرد
اروم امد كنارم نشست منو كشيد تو بغلش گفت اين چه كاري كردي ميدوني چقدر دانشجو منتظر من هستن تا ورقهاي امتحاني شون صحيح كنم بدم دستشون
تو با اين كاري كه كردي منو زير سوال بردي ميگن نگاه چقدر بي نظم نتونسته چنتا برگه نگه داره
بهش گفتم نميخوام برام مامان بياري من اصلا" مامان نميخوان فقط ميخوان تو براي من باشي
منم نميخوام برات مامان بيارم من بخاطر مامان پريت رفتم كه قول داده بود نميخواست بدقول بشه
يعني نميخواي اون زني كه مامان پري ميگه بياريش اينجا
گفت نه
بابا هم گفت حالا بايد با هم تمان خربكاريت درست كني
هيچ وقت روم دست بلند نكرد حتي بدترين كار م كرده باشم با حرف زدن ميگفت كارت اشتباه هميشه ميگفت تو امانت مادرتي مادرت به خاطر تو از جونش گذشت منم اگه پاش بيفته از جونم ميگزرم
مادرم بيماري قلبي داشت نبايد باردار ميشد كه شد به خاطر همين سر زيمان قلبش تحمل نكرد مامانم مرد
ولي من زنده به دنيا امدم
با سوزش لبم از فكر امدم بيرون رفتم دستشوي تو اينه به خودم نگاه كردم گوشه لبم پاره شده بود گونه سمت چپم قشنگ جاي انگشت بود قرمز شده بود
من پوستم سفيد نيست نميدون چرا انقدر پوستم حساس اروم گوشه لبمو با اب شستم
يه دستمال كاغذي گذاشتم روش
حالا به مامان پري چي بگم با اين صورتم
از دستشوي امدم بيرون به خودم گفتم من فكر ميكردم رامين ازدواج كنه من و كلا" فراموش ميكنه با دست زدن به عكس طرف اينجوري زد تو گوشم واي به حالي كه زن رسميش بشه طرف ديگه فكر كنم كلا" پدر و مادرشم فراموش كنه چه برس به برادرزادش من
مانتوم در اوردم كليپسم از موهام باز كردم موهام ريختم طر ف چپ صورتم تاز قرمزي صورتم زياد معلوم نباشه
رفتم رو تخت دراز شدم حداقل بخوابم با اين صورت نميتونم برم پايين كه" دمر خوابيدم رو تخت صورت چپم گذاشتم رو بالش اگه مامان پري امد بالا معلوم نباشه چشمامو بست كه خوابم ببره
اروم در اتاق زده شد بعدم صداي مامان پري امد
ععععععععع دختر تو كه خوابيدي
صداي قدماش شنيدم كه داشت به تخت نزديك ميشد
اروم نشست كنار تخت دستش كشيد رو موهام باران جان مادرپاشو بيا ناهار بخور بعد به خواب
هيچ عكس العملي نشون ندادم تا فكركنه خوابم
صداي عصاي بابا علي ميومد
ووي اونم امد تو اتاق كه
پري بزار به خوابه بيدار كه شد غذاشو ميخوره
مامان پري: چي ميگي علي با شكم گرسنه خوابيده
بابا علي : خواب بهش بيشتر مزه ميد تا غذا پاشو بيا
مامان پري اروم يه بوس رو موهام زد رفت
صداي در اتاق نشون ميداد كه رفته
ا چشمامو باز كردم يه نفس عميق كشيدم
خدا تا شب بخير كنه
كاش ميشد يه جوري ميرفتم خونه
عمرا" با اين صورت برم خواستگاري
اهان
گوشيم از روي پاتختي ور داشتم زنگ زدم به بابا
جانم باران
هروقت به بابا زنگ ميزدم بابا تا گوشي ور ميداشت ميگفت جانم باران با شنيدن صداش يه لب خند امد رو صورتم
سلام باباي خوبي
بابا: سلام عزيزم تو خوبي
خونه مامان پري
من : اره بابا شما كجاي
بابا: من مطبم مريض دارم
من : بابا ميشه من شب باهاتون نيام
بابا : چرا
من : فردا 2تا امتحان دارم خيلي مهم هيچي هم نخوندم
چه دروغي گفتم امتحان كجا بود
بابا : باشه نيا
من: پس من غروب ميرم خونه
بابا: باشه عزيزم من م براي خواب ميام خونه
مرسي باباي خيلي دوستت دارم فعلا" باي
بابا: خداحافظ عزيزم
گوشي قطع كردم اين از بابا فقط ميمونه مامان پري اون چه جوري راضي كنم
تو اين فكر بودم مامان پري چه جوري راضي كنم كه چشمام گرم شد خوابم رفت
با زنگ گوشي از خواب بيدار شدم
داشتم دنبال گوشي ميگشتم كه رو پاتختي پيدا كرد م
الو
مهسا: سلام باران
من: سلام مهسا توي
مهسا : خواب بودي
من : اره چطوري ظهور چرا اون جوري رفتي
مهسا: نمي خواستم مزاحمتون بشم
باران كي مياي خونه
م : غروب ميام
مهسا : مگه شب نميخواي بري خواستگاري
من: من نميرم اصلا" حوصله ندارم
مهسا: چرا چته
من : ميام خونه بهت ميگم
كاري داشتي
مهسا: اره قلمو ها رو ميخواستم
من: اهامن باشه غروب ميام بهت ميدم
باشه غروب ميبينمت باي
باي
گوشي قطع كردم
يه نگاه به ساعت مچيم كردم ساعت 4 بود
من و مهسا از بچگي ميرفتيم كلاس نقاشي
الان ديگه تو نقاشي كشيدن خيلي مهارت داشتيم
يه سري قلم خريذه بودم مهسا هنوز نگرفته بود حالا اون قلمو ها رو ميخواست
فكر كنم قلمو بهونه بود زنگ زذه بود ببين جه خبرا
بيچاره چه دل خوشي داره
از جام پاشدم شلوار جينم پام كردم مانتوم پوشيدم
رفتم جلو اينه
ووي صورتم چيكار كنم موهام فرق كج ريختم طرف چپم تا نزديكاي گردن ميرسيد بقيه موهام از پشت بستم
يكم كرم پودر زد معلوم نشه مقنعمو سرم كردم موهامو ريختم بيرون يه زره مقنعمو كشيدم عقب تا موهام بهتر صورتم بپوشونه كولم ورداشت رفتم پايين بابا علي ورامين جلو تيوي بودن
از صداي پام برگشتن عقب
سلام
بدون اينكه به رامين نگاه كنم رفتم پيش بابا علي
سلام دخترم خوبي
كنارش نشستم گفتم خوبم شما چطوري
بابا علي : خوبم كجا شال كولا كردي
كفتم : بايد برم اصلا" حواسم نبود فردا 2تا امتحان دارم
بابا علي : مگه شب با ما نمياي
گفتم نه بابا جون امتحانام خيلي مهم
سنگيني نگاه رامين حس ميكردم ولي اصلا" محل ندادم
مامان پري كو
داره غذاي مورد علاقه بابا تو درست ميكنه
با خنده گفتم دلمه
اره
بابا علي : برو ناهارتو بخور عزيزم
باشه
پاشدم رفتم تو اشپز خونه پيش مامان پري
داشت مواد دلمه درست ميكرد
سلام ماماني
برگشت نگام كرد
ساعت خواب خانوم خوشگله
رفتم پشت ميز نشستم گفت نفهميدم كي خوابم برد
چرا لباس تنت كردي
گفتم ميخوام برم
يه اخم خوشگل كرد گفت كجا نا سلامتي همين يه عمو رو داري يعني نميخواي تو خاستگاريش باشي
پاشد رفت يه بشقاب ورداشت برام توش ماكاراني ريخت گذاشت تو ماكرفر
از تو يخچال ظرف سالاد اب گذاشت رو ميز
گفت : مامان پري خواستگاري جاي بزرگتراست نه من ايشالا اگه جور شد تو بقيه مراسماش نفر اول منم
صداي سوت ماكرفر بلند شد غذا رو از توش در اورد گذاشت جلوم گفت بخور مادر
شروع كردم به خوردن همن جوري هم گفتم امتحان خيلي مهم دارم اگه نداشتم ميومدم
با همون اخم گفت ساعت 1 بعدازظهر امدي 4 ساعتشو كه خواب بودي يه ديقه هم نديديمت
ارم دستش كه رو ميز بود گرفت تو دستم گفتم قوربونت برم امتحانم تموم بشه ميام يه چند روزي پيشت ميمون
با خنده گفت ببينيمو تعريف كنيم
غذام كه تموم شد از تو همو ن اشپز خون زنگ زدم به تاكس تلفني
مامان پري هم مي ميگفت رامين ميرسونتت
گفتم اين هم را از اينجا بكوبه بياد دربند خودم با ازانس ميرم ديگه
رفتم پيشش گونش بوس كرد گفتم از دستم ناراحت نباش قول ميدم ميام ميمونم
گونم بوس كرد گفت مگه ميتونم از دست يكي يدونم ناراحت بشم
رفتم بيرون بابا علي هم خداحافظي كردم
بابا علي : اين چه امدني بود تو كه همش خواب بودي
من : ببخشيد ديگه رفتم جلو گونشم بوس كردم بابا علي هم پيشونيم بوس كرد
گفت بزار رامين برسونتت
گفتم نه ازانس دم در
خداحافظي كردم داشتم ميرفتم تو حياط كه رامين گفت : تو كه تو ماشين گفتي فردا امتحان ندارم.........